حمله اصول‌گرایان تندرو به هاشمي‌رفسنجاني: كالبدشكافي يك تضاد

ساخت وبلاگ

 حمله اصول‌گرایان تندرو به هاشمي‌رفسنجاني: كالبدشكافي يك تضاد

صادق زیبا کلام 

 

اين نه نخستين‌بار بود كه آيت‌الله جنتي اين‌چنين به آقاي هاشمي‌رفسنجاني توهين مي‌كرد و نه يقينا آخرين بار آن خواهد بود. اما شايد بتوان گفت كه نخستين بار بود كه به خود اجازه مي‌داد كه تا به اين حد به ايشان هتك‌حرمت نمايد. آنچه كه در حقيقت آن‌گونه موجب تكدر خاطر و پريشاني آيت‌الله جنتي شده بود، تذكر يا خواسته‌ آقای هاشمي‌رفسنجاني مبني بر ضرورت برگذاري انتخابات آزاد بود. اينكه چرا يك تذكر ساده درخصوص عدم رعايت آزادي در انتخابات اين  همه مي‌بايستي اسباب تكدر خاطر آيت‌الله جنتي بشود خيلي مشخص نيست. اساسا فرض بگیریم كه آقاي هاشمي‌رفسنجاني تذكر نداده و مسوولان انتخابات را متهم به برگذاري انتخابات به صورت غيرآزاد كرده باشند. آيا حتي در چنين صورتي مي‌بايستي به كسي كه چنين اتهامي وارد كرده ناسزا گفته و توهين كرد؟ آيا مسوولين نظام‌هاي ديگر هم وقتي در مظان اتهام برگذاري نادرست انتخابات قرار مي‌گيرند، اينگونه برآشفته شده و به اتهام‌زنندگان توهين كرده و به آنها ناسزا مي‌گويند؟

تذكر آقاي هاشمي و واكنش سنگين آقاي جنتي، انسان را به اين خيال مي‌اندازد كه نكند دلخوري و «دل‌پٌري» آقاي جنتي از آقاي هاشمي ريشه به گذشته‌ها پيدا كند. نكند با توهين به آقاي هاشمي در نمازجمعه، آقاي جنتي دارند تسويه‌حساب‌هاي اختلافات گذشته را مي نمايند؟ اين تصور زماني بيشتر مي‌شود كه متوجه شويم آقاي جنتي از تير ۸۴ به اين‌سو، و بالاخص بعد از حوادث ۲۲ خرداد ۸۸، بارها و بارها به آقاي هاشمي توهين كرده‌اند. و جالب است كه آقاي هاشمي حتي يكبار هم در مقام پاسخ‌دهي به ايشان برنيامده‌اند. گويي مخاطب آقاي جنتي فرد ديگري است.

درخصوص گذشته‌ها و اينكه آيا وجود حب و بغضي از گذشته‌ها سبب مي‌شود تا آقاي جنتي به يك يار قديمي، به يك برادر ديني، به يك مسوول ارشد نظام و به يك همرزم ۴۰، ۵۰ ساله اينگونه موهن و علني توهين نمايد، مي‌بايستي گفت كه چنين حب و بغضي ميان آنان وجود ندارد. اينگونه نبوده كه به‌واسطه مساله‌اي ميان آندو و كدورتي به وجود آمده و حالا آقاي جنتي دارند انتقام مي‌گيرند. اساسا پيشينه مبارزاتي و تاريخي قبل از انقلاب آنان دو مسير كاملا جداگانه بوده. آقاي هاشمي‌رفسنجاني اهل مبارزات سازمان‌يافته و تشكيلات جدي بوده‌اند درحالي‌كه آقاي جنتي در بهترين حالت يك روحاني معترض بودند. بعد از انقلاب هم آقاي هاشمي‌رفسنجاني يكي از اركان اصلي مديريتي نظام محسوب مي‌شدند (دست‌كم تا ۲ خرداد ۷۶). و حرف ايشان يا نظرشان براي مديريت اجرايي كلان نظام بالاخص در دوران امام تعيين‌كننده بود درحالي‌كه نقش آقاي جنتي در اين ۳۳ سال كم‌وبيش همين بوده كه در طي سال‌هاي اخير بوده است. في‌الواقع نقش ايشان در طي سال‌هاي اخير يعني از زمان به قدرت رسيدن اصولگرايان در سال ۱۳۸۴ بسيار پررنگ‌تر از سال‌هاي قبلش مي‌شود. يعني كم و بيش با افول منحني قدرت آقاي هاشمي‌رفسنجاني، ستاره بخت و اقبال آقاي جنتي رو به صعود مي‌گذارد. اما حتي در عصر حاكميت اصولگرايان هم جناب جنتي از نظر اجرايي و مديريتي چندان نقش برجسته و بااهميتي نداشته‌اند.

اگر نه درگذشته ميان آنان كدورتي بوده، و نه از لحاظ اجرايي و مديريتي كلان نظام نقش و جایگاه اين دو اساسا قابل قياس با يكديگر نبوده‌، پس ريشه اين همه بغض و كينه آقاي جنتي نسبت به آقاي هاشمي از كجا سرچشمه مي‌گيرد و چرا از ۸۴ به اين سو آقاي جنتي علی الدوام آقاي هاشمي را مورد طعنه ، كنايه و توهين قرار داده‌اند؟ و سوال دوم اينكه چرا آقاي هاشمي هيچگاه پاسخي به توهين‌هاي آقاي جنتي نداده‌اند كانه منظور آقاي جنتي ايشان نيستند و انگار نه انگار؟ بگذاريد با پرسش دوم شروع كنيم چون پرسش نخست ما را درگير يك بحث پيچيده معرفت‌شناختي مي‌كند: تغيير در نگاه و جهان‌بيني سياسي هاشمي‌رفسنجاني.

 اين فقط آيت‌الله جنتي نبوده و نيست كه آقاي هاشمي‌رفسنجاني زحمت پاسخ‌دادن به وي را به خود نداده و نمي‌دهد. امروزه در كنار آقاي جنتي مي‌بايستي از آيت‌الله مصباح ، آيت‌الله سيداحمد علم‌الهدي، سيداحمد خاتمي، حجت‌الاسلام حميد رسايي، سيدحميد روحاني، جعفر شجوني، و در مراحل بعدي از صف طولاني از اصولگرايان مكلا نام برد. از جناب حدادعادل گرفته تا جناب حسين شريعتمداري، مهدی كوچك‌زاده، سردار كوثري، تا برسيم به رده‌هاي بسيار پايين‌تر كه شامل عباس‌ سليمي‌نمين و اين دست نمايندگان فكري جناح راست مي‌شود.  واقع مطلب آن است كه از سال ۸۴ كه اين روند به راه افتاده تا به امروز آقاي هاشمي‌رفسنجاني به هيچ‌يك از توهين‌ها، تحقيرها و هتك‌حرمت‌ها پاسخ نداده است. يادمان مي‌ايد كه در گذشته‌اي نه‌ چندان دور در رأس زرادخانه  جناح راست در توهین به آقاي هاشمي‌رفسنجاني، آيت‌الله شيخ محمد يزدي قرار داشتند. تنها واكنش آقاي هاشمي در برابر توهين‌ها و هجمه‌هاي آقاي يزدي آن بود كه زماني‌كه مشاراليه در بستر بيماري قرار گرفتند براي ايشان آرزوي شفاي عاجل كردند. مشابه همين رفتار را ايشان با دولت احمدي‌نژاد از سال ۸۴ به بعد داشتند. فراموش نكرده‌ايم كه در جريان انتخابات سال ۱۳۸۴ چگونه آقاي احمدي‌نژاد و طرفدارانش آن موج گسترده و نيرومند ضدهاشمي‌رفسنجاني را به راه انداختند و با تمام توان سعي كردند كه تصوير هاشمي را اينگونه براي توده‌ها و محرومان دربياورند كه او، خانواده اش و اطرافيانش سمبل اشرافي‌گري، خوردن، بردن و سوءاستفاده از بيت‌المال هستند. و حالا احمدي‌نژاد قهرمان، اين رابين‌هود اسلامي، آمده تا به بساط اشرافي‌گري و زورگويي يا به قول آقاي جنتي «گردن‌كلفتي» اين باند خودكامه و متجاوز به بیت المال  را سرنگون كند و به‌جاي آن سفره عدالت و رسيدگي به محرومين و مستضعفين را پهن كند. آن تبليغات تا چندين سال بعد از انتخابات سال 1384 هم‌ همچنان ادامه پيدا كرد تا به‌تدريج معلوم شد كه نه هاشمي آن هاشمي است كه جناح راست مي‌گفت و نه احمدي‌نژاد آن قهرمان و آورنده عدالت اجتماعي است كه سازودهل آن را به راه انداخته بود. به‌تدريج كه ديگر آن حنا رنگي نداشت، احمدي‌نژاد و همكارانش آن را رها كردند و حمله به هاشمي را متوقف كردند. در تمام سال‌هايي كه آن نمايش در حال اجرا بود، آقاي هاشمي هيچ واكنشي نشان نداد، كانه مقصود احمدي‌نژاد و رسانه هایش  او نیستند و مرادشان فرد ديگري مي‌بود.

به غلط يا به درست، شيوه و منش هاشمي‌رفسنجاني همواره اينگونه بوده است. او هميشه هدف يا «سيبل» جريانات تندرو، انقلابي و راديكال بوده است. منتهي جنس و ذات تندروها در هر مقطعي متفاوت بوده. نخستين تندروهايي كه او را مورد هجمه قرار دادند چپ‌هاي ماركسيست بودند. نشريات فداييان خلق و مجاهدين خلق در ماه‌هاي نخست انقلاب مملو از حمله به هاشمي‌رفسنجاني بود. در همان ماه‌هاي اوايل انقلاب روزنامه مجاهد ارگان سازمان‌ مجاهدين خلق بزعم رهبری سازمان سند محرمانه‌اي از هاشمي‌رفسنجاني چاپ كرد كه حسب آن هاشمي‌رفسنجاني دستور داده بود تا چكي به مبلغ 20ميليون تومان در وجه سپاه‌پاسداران ريخته شود. گروه بعدي كه در برابر هاشمي قرار گرفتند چپ‌‌هاي اسلامي بودند در نخستين دور رياست‌جمهوري‌اش.سيدعلي‌اكبر محتشمي پور به همراه موسوي‌خوييني‌ها و عباس عبدي روزنامه سلام و مجله بيان را به تريبون‌هايي براي حمله به سياست‌هاي اقتصاد باز هاشمي‌رفسنجاني بدل كرده بودند.

گروه سوم تندروایی که به هاشمی حمله ور شدند دانشجويان راديكال اسلام‌گرا بودند به زعامت حشمت‌الله طبرزدي. گروه طبرزدي به همراه شماري از رهبران دفتر تحكيم وحدت در سال‌هاي اوايل دهه ۱۳۷۰ منظما به هاشمي‌رفسنجاني و سياست‌هاي اقتصادي و اجتماعي وي حمله مي‌كردند. روزنامه كيهان هم به تدريج بدل به رسانه اصلي منتقد سياست تعديل اقتصادي دولت هاشمي شده بود.مخالفين دوران ریاست جمهوری ایشان كه طیفی از چپ‌ها و راست‌هاي افراطي را تشكيل مي‌دادند هاشمي‌رفسنجاني را متهم مي‌كردند كه قصد اجرا سياست‌هاي "بانک جهاني" در ايران را دارد و مي‌خواهد مدل الگوي توسعه اقتصاد غربي را در ايران پياده نمايد. اين هم حكايتي است كه در جامعه ماركسيست زده ما، «گناه» هاشمي آن بود كه مي‌خواست «ايران را ژاپن اسلامی» نمايد. واقعا كه جنايتي از اين بيشتر قابل تصور نيست كه يك نفر خواسته باشد ايران عقب مانده را به ژاپن تبديل نمايد. بعد دوم خرداد شد. عباس عبدي و اكبر گنجي به همراه طيفي از دوم خردادي‌ها يا اصلاح‌طلبان سرمست از باده پيروزي دوم خرداد و مغرور از اينكه كار تمام شده است، زدن هاشمي‌رفسنجاني را شروع كردند. در روزنامه‌هاي منتسب به «دوم خردادي‌ها» (جامعه، نشاط، عصر آزادگان، طوس، خرداد، صبح آزادي، شرق، ...) سعي كردند تا با حمله به هاشمي خود را در هيبت روشنفكري، دگرانديشي و فرهيختگي درآورند. از ديد، يا به زعم، اصلاح‌طلبان راديكال، هاشمي‌رفسنجاني مسوول همه نابساماني‌ها و مصيبت‌هاي بعد از انقلاب بود. اگر جنگ بعد از فتح خرمشهر ادامه پيدا كرده بود، مسووليتش با هاشمي بود. اگر ايران قطعنامه ۵۹۸ را پذيرفته بود، مسووليتش با هاشمي بود؛ اگر ليبرال‌ها و مليون سركوب شده بودند مسووليتش با هاشمي‌رفسنجاني بود؛ اگر انقلاب فرهنگي شده بود مسووليتش با هاشمي‌رفسنجاني بود؛ "قتل های زنجیره ایی" مسئولیتش با هاشمی بود؛ اگر خيلي از ايرانيان مجبور به مهاجرت از كشور شده بودند، مسووليتش با هاشمي‌رفسنجاني بود؛ اگر در كشور فساد مالي و اقتصادي رواج پيدا كرده بود، مسووليتش با هاشمي‌رفسنجاني بود و...

  بهار دوم خرداد خيلي زودتر از آنچه كه مغرورين و سبك‌سرهاي راديكال اصلاح‌طلب تصور مي‌كردند خزان شد. سرما و بوران سخت اصولگرايي خيلي زودتر و خيلي مهيب‌تر از آنچه كه اصلاح‌طلبان جوان ، بی تجربه و تندرو فكر مي‌كردند تتمه قدرت و توان آنان را هم ازشان ستاند. اصلاح‌طلبان تندرو ديگر نبودند اما هاشمي‌رفسنجاني همچنان در ميانه ميدان مانده بود. و اينبار اصولگرايان تندرو بودند كه بر سرش ريختند.

هاشمي نه هرگز به چريك‌هاي فدايي خلق و سازمان مجاهدين خلق در اوائل دهه ۱۳۶۰ پاسخ داد؛ نه به روزنامه سلام و به علي‌اكبر محتشمي‌پور و موسوي‌خوييني‌ها در اواخر دهه ۱۳۶۰ جوابي داد؛ نه به "حلقه کیان" و روشنفکران دینی؛ نه به اكبر گنجي، عليرضا علوي‌تبار، عباس عبدي، حشمت‌الله طبرزدي و... در دوران اصلاحات پاسخ داد؛ نه به آيت‌الله شيخ محمديزدي، نه به احمدي‌نژاد و... در سال‌هاي ماه‌عسل اصولگرايان پاسخ داد؛ و نه امروز به آيت‌الله جنتي، مصباح، حسین شريعتمداري، حميد رسايي و... بنا دارد جواب دهد. علي‌رغم تفاوت و تنوع در گرايشات سياسي تمامي مخالفين از منتهي‌اليه چپ تا منتهي‌اليه راست، تمامي آنان در يك وجه اساسي با يكديگر مشتركند. جملگی  آنها تندرو، راديكال، افراطي و یا آرمان گرایانی ایده آلیست هستند( مورد حلقه کیان و جریان روشنفکران دینی دهه ۱۳۷۰) که هاشمی رفسنجانی را بزرگترین مانع تحقق آرمان هایشان می پندارند. بعلاوه جملگي خود را حقيقت مطلق و مطلق حقيقت مي‌پندارند و غيرخود را باطل، منحرف، گمراه، وابسته، ترسو، فريب‌خورده و...

مي‌ماند دليل پيچيده جامعه‌شناختي و  عقيدتي مخالفت اصولگرايان تندرو با هاشمي‌رفسنجاني. یا به تعبیر دیگر : ريشه های عمیق تر دشمني امروزی اصولگرايان تندرو با هاشمي‌رفسنجاني. چرا اصولگرايان تندرو هر روز زاويه بيشتري با هاشمي‌رفسنجاني پيدا مي‌كنند و اختلاف‌نظر ميان آنان بالاخص از سال ۸۴ به اين سو منظما در حال افزايش بوده و عملا به شكافي جدي بدل شده است؟  در پاسخ و بعنوان شروع مي‌بايستي گفت كه هاشمي‌رفسنجاني در اساس فردي است معتدل، ميانه‌رو، واقع‌گرا و واقع‌بين. او نه يك آرمانگراست، نه يك ايدآليست و نه به مدينه فاضله‌اي باور دارد. او نه با فرهنگ، تمدن، كشور، مليت، مردم و مذهب ديگري سر جنگ دارد، و نه به دنبال صدور انقلاب به کشورهای دیگر و درسطحی گسترده تر به همه دنیاست. او حتی با غرب و آمریکا هم دشمنی ندارد. و نه اصراري دارد تا به جهانيان نشان دهد كه ايراني‌هاي مسلمان از ديگران بالاتر، برتر و شايسته‌تر هستند. غايت الگو و تصور وي آن است كه ايران از مدار توسعه‌نيافتگي خارج شده و به موفقيت نسبي از نظر توسعه و پيشرفت برسد. اما مخالفين اصولگراي وي تصورات ديگري دارند. آنان معتقدند كه ايران اسلامي پرچمدار مبارزه با نظام سلطه، با صهيونيزم، با فرهنگ و تمدن غرب، با شرك و ظلم حاكم بر دنياي غرب و با استكبار جهاني مي‌باشد. آنان معتقدند كه ايران اسلامي يك رسالت تاريخي دارد تا با آمريكاي جهانخوار، صهيونيزم پليد و غرب استعمارگر مبارزه كند. بزعم آنان، در اين پيكار تاريخي، حق سرانجام بر باطل پيروز خواهد شد و ايران اسلامي به حول و قوه الهي و در سايه ايمان، جهاد و ايثارگري مردم انقلابي‌اش بر باطل و بر نظام سلطه ظالمانه جهانی غلبه خواهد كرد. همچنان‌كه نور بر ظلمت، حق بر باطل و ايمان بر كفر غلبه خواهد يافت. اصولگرايان رادیکال معتقدند كه در اين جهاد تاريخي، مردمان آزاده و مستقل دنيا به ايران و ايرانيان اقتدا كرده و پشت سر مردم قهرمان، باايمان و شجاع ايران اسلامي به حركت درآمده‌اند.

بنابراين خيلي تصادفي نيست كه آنان «بهار عربي»، را كه در اصل يك جنبش دموكراسي‌خواهي است برای خودشان به يك «بيداري اسلامي»‌ تبديل كرده‌اند و آن را سرآغاز و در راستاي غلبه جهاني اسلام انقلابي به رهبري ايران‌اسلامي بر نظام سلطه مي‌پندارند. همزمان هم تظاهرات و برخي حركت‌هاي اعتراضي مردم كشورهاي غربي را عليه وضعيت اقتصادي‌شان را ترجمه كرده‌اند به شروع فروپاشي نظام غرب. مشكل اساسي هاشمي‌رفسنجاني آن است كه هيچ‌كدام اينها را قبول ندارد. شايد در يك مقاطعي آن هم در سال‌هاي نخست انقلاب و اوائل دهه ۱۳۶۰ او هم تحت‌تأثير ادبيات انقلابي ماركسيزم كه در آن برهه سايه‌اش بر سر بسياري از انقلابيون اعم از اسلام‌گرا يا ماركسيست سنگيني مي‌كرد، به دنبال آن گفتمان، آن ادبيات و آن دست‌باورها بوده باشد. شايد او هم همانند ساير انقلابيون، در سال‌هاي نخست انقلاب به دنبال صدور انقلاب، به دنبال مرگ بر آمريكا، به دنبال مبارزه با استكبار و به دنبال نابودي اسراييل مي‌بوده باشد. شايد او هم در سال‌هاي نخست انقلاب به انقلاب ايران به عنوان سرآغاز يك مبارزه تاريخي و شروع يك جهاد مقدس بزرگ عليه نظام سلطه مي‌‌نگريسته. شايد او هم در آن سال‌ها تصور مي‌كرده كه ايران اسلامي به زودي كانون تمامي انقلابيون جهان، پشت و پناهي براي همه مبارزين راه استقلال و مركزي براي آزادي‌خواهان عليه نظام سلطه خواهد شد. اما حتي اگر او در سال‌هاي نخست انقلاب هم چنين دلمشغولي‌هايي مي‌داشته، آن شم واقع‌بيني و واقع‌گرايي، آن گرايشات پراگماتيستي باعث مي‌شوند كه آنقدرها طول نكشد تا او از آن روياهاي آرمان‌گرايانه بيدار شده و پاي به دنياي نه چندان زيباي واقعيت بگذارد. شايد حتي خود هاشمي هم نتواند به درستي و خيلي دقيق به ما بگويد او دقيقا از چه زماني آن آرمان‌ها و روياهاي انقلابي را پشت سر گذارده و وارد دنياي واقعيات مي‌شود. اما یقینا اين تحول اتفاق افتاده است. تماس با آمريكايي‌ها در جريان مك‌فارلن در سالهای اواسط دهه ۱۳۶۰  و رفتن خيلي جدي به دنبال عادي‌سازي رابطه با آمريكا، بازگشايي دانشگاه‌ها و عملا پايان بخشيدن به جريان انقلاب‌فرهنگي علي‌رغم مخالفت شديد دانشجويان رادیکال اسلام گرا و سايرين كه همچنان به دنبال اسلامي‌كردن دانشگاه‌ها و اسلامي‌كردن علوم انساني بودند؛ و بالاخره و مهم‌تر از همه ترغيب و مجاب‌كردن مرحوم امام در پذيرش قطعنامه ۵۹۸ و پايان دادن به جنگ با عراق، جملگي حکايت از اين مي‌كنند كه او يقينا در همان سال‌هاي نخست انقلاب از آرمان‌گرايي انقلابی به در آمده و وارد دنياي واقعيت‌ها شده بوده. اگر هنوز در مورد فاصله‌گرفتن هاشمي‌رفسنجاني از آرمان‌گرايي انقلابی ترديد داشته باشيم، جهت‌گري اقتصادي ايشان بعد از جنگ و در نخستين دوره رياست‌جمهوري‌اش ترديدي باقي نمي‌گذارد كه او ديگر به دنبال آرمان‌هاي انقلابي نيست. درحالي‌كه انقلابيون همچنان با همه وجود اقتصاد دولتي ايران را حفظ و حراست مي‌كردند و در پرتو اقتصاد دولتي به دنبال تحقق آرمان‌ها و روياهاي چپ‌گرايانه عدالت‌طلبانه و شبه‌سوسياليستي‌شان بودند، هاشمي‌رفسنجاني كلنگ برداشته و درصدد ويران كردن اقتصاد فاسد، ناكارآمد و درمانده دولتي ايران بود.

اين فقط در عرصه رفورم اقتصادي و  تغیير نظام اقتصاد دولتي ايران به اقتصاد آزاد آدام اسميت نبود كه هاشمي‌رفسنجاني انقلابيون را به چالش كشيده بود. او در جبهه ديگري نيز شروع به تخريب يكي ديگر از پايه‌هاي اساسي جهان‌بيني آنان داشت. همانطور كه پيشتر اشاره داشتيم، اعتقاد به تضاد و پيكاري تاريخي با نظام‌سلطه و استكبار جهاني يكي از اصول بنيادي جهان‌بيني انقلابيون بود. هاشمي‌رفسنجاني با هدف عادي‌سازي و تنش‌زدايي با غرب در حقيقت اصل انقلابي تضاد با نظام سلطه را هم به چالش درآورده بود. او البته نه موفق شد اصلاحات اقتصادي‌اش را به ثمر برساند و نه توانست تحولي در تنش‌زدايي با غرب به وجود آورد. او به زحمت توانست روابط با عربستان و همسايگان عرب مان در خليج‌فارس را تاحدودي به سمت تنش‌زدايي و كاستن از دشمني‌ها سوق دهد. اما نه در عرصه عادي‌سازي رابطه با آمريكا و نه حتي اروپا تو انست موفقیتی به دست آورد. درعين‌حال و در پايان آن هشت سال يك نكته مشخص شده بود: شكل‌گيري كامل روند جدايي هاشمي‌رفسنجاني از اردوگاه ياران سابق انقلابي. حوادث، و تحولات دوم خرداد ۷۶ آن جدايي را كامل نمود. اگرچه خود او رسما و علنا به قطار دوم خرداد و اصلاح‌طلبي نپيوسته بود اما عقبه سياسي‌اش در آن قطار جا خوش كرده بودند. في‌الواقع برخي از وابستگان و «مردان هاشمي»‌(بخوانيد كارگزاران سازندگي) همچون غلامحسين كرباسچي، محمد عطريانفر و حسين مرعشي نقش برجسته‌اي در امور تشكيلاتي و سازماندهي پيروزي خاتمي در انتخابات سال 76 ايفا كرده بودند.از آن بدتر (از ديد انقلابيون اصولگرا جناح راست) آن بود كه بسياري از «مدیران  هاشمي‌رفسنجاني»، از حسين كمالي، هادي نژادحسينيان، محمدعلي نجفي، عطاالله مهاجراني، حسن حبيبي، محمدرضا عارف، مصطفي معين، اسحاق جهانگيري،بیژن نامدار زنگنه، حبيب بيطرف،‌ محمدعلي نجفي،  غلامرضا شافعي گرفته تا خرازي‌ها (صادق و كمال)، غلامعلي تابش، مسعود سلطانيفر و... در رده‌هاي مختلف اجرايي دولت خاتمي وارد ميدان شده بودند.

اكنون ديگر روند جدايي ميان هاشمي‌رفسنجاني و ياران انقلابي اصولگراي سابق كامل شده بود. بعد از دوم خرداد مشكل یا اختلاف میان  هاشمي و ياران سابق دیگر بر سر «پاره‌اي اختلاف سليقه‌ها» نبود. از ديد اصولگرايان، هاشمي، ديگر آن هاشمي گذشته‌ها نبود. او آ‌شكارا اعتقادش را به بسياري از آن باورهاي به‌زعم آنان انقلابي از دست داده بود. تنها اميدواري اصولگرايان آن بود كه توهين‌ها و حملات اصلاح‌طلبان راديكال به هاشمي‌رفسنجاني سبب شود تا او كمتر در جناح مخالف فرورفته و از آنان فاصله گيرد. اما آنان نمي‌دانستند كه راهی را که هاشمی انتخاب کرده بود نه از سر بغض و كينه و رقابت‌هاي فردي و شخصي اش با جناح راست بود، و نه از سر محاسبات سياسي و تلاش در حفظ قدرت و جايگاهش. او واقعا باورهايش به بخش عمده‌اي از اعتقادات و جهان‌بيني‌هاي انقلابي جناح راست كه يادگار وارث و ميراث گفتمان ماركسيستي حاكم در دوران انقلاب بود را از دست داده بود. هاشمي نه نلسون ماندلا شده بود، نه مهاتما گاندي، نه واسلاو هاول و نه مهندس مهدي بازرگان. او حتي هنوز با آيت‌الله حسينعلي منتظري فاصله زيادي داشت. اما همانند بسياري از انقلابيون چپ دهه ۱۳۶۰ كه حالا به سلك اصلاح‌طلبي و اصلاح‌طلبان درآمده بودند، هاشمی نیز دريافته بود كه مهم‌تر از مبارزه با استكبار و صهیونیزم،مهم تر از مرگ بر آمریکا گفتن و خواهان نابودی اسراییل شدن، تلاش برای آزادی بیان، آزادی مطبوعات، انتخابات آزاد و حاکمیت قانون است. رفسنجانی  نه جان استوارت ميل شده بود، نه ژان ژاك روسو، اما ديگر حاضر نبود منافع ملي ايران را بپاي ستيز با آمريكا يا حمايت از حزب الله لبنان یا حماس بریزد. اگر ۲ خرداد ۷۶ او را از اصولگرایان جدا ساخته بود،انتخابات تير ۸۴ حالا او را عملا در برابر آنان قرار می داد. با به روي كار آمدن اصولگرايان و دستيابي آنان به تمامي قدرت حمله به هاشمي و هتک حرمت از او بدل به يك سياست رسمي از جانب اصولگرايان تندرو شد. روندي كه در جريان انتخابات ۲۲ خرداد ۸۸ و حوادث و اتفاقات منتهي به آن به اوج رسيد و همچنان تا به امروز تداوم پيدا كرده است.

     مي‌رسيم به آخرين نكته: ايران امروزي مملو از چهره ها و شخصیت هایی است که همچون آقاي هاشمي‌رفسنجاني نه دیگر به ستیز و دشمنی با آمریکا باور دارند، نه معتقدند که ایران اسلامی یک مسئولیت جهانی دارد مبنی بر رهبری یک پیکار یا جهاد تاریخی علیه نظام سلطه و استکبار حهانی به رهبری آمریکا، و نه کسی به ما وظیفه نابودی اسراییل را محول کرده است. به جای همه این وظایف انقلابی ، بفکر آزادی، دمکراسی ، حاکمیت قانون و این دست خواسته ها می باشند. فی الواقع بجز اصولگرایان، آنهم بیشتر و عمدتا اصولگرایان تندرو، اساسا کسی دیگر با آن ادبیات و جهن بینی دیگر باور ندارد. بنابراین چرا اینقدر برای اصولگرایان تندرو مخالفت آقای هاشمی رفسنجانی     با آن ادبيات اينقدر ثقيل و سنگين است به نحوي كه از هيچ توهيني به ايشان فروگذاري نمي‌كنند؟ چرا حاضر نيستند بپذيرند كه هاشمي به عنوان يك انسان، از اين حق برخوردار است كه نخواسته باشد به آن ادبیاتی كه سی ، چهل سال پيش به آنها باور داشته، امروزه ديگر اعتقادي نداشته باشد؟ در پاسخ مي‌بايستي گفت كه اساسا ميان افرادي كه در يك حزب و يك جبهه واحد بوده‌اند، اما به هر دليلي ميان‌‌شان اختلاف و جدايي پيش مي‌آيد حجم دلخوري‌ها خيلي زيادتر است از ميان كساني كه از ابتدا مسيرهاي جداگانه مي‌پيموده‌اند. كساني‌كه از ابتدا اين جهان‌بيني را نداشتند خيلي امروزه اصولگرايان را با چالش فكري مواجه نمي‌كنند اما در مورد هاشمي‌رفسنجاني اينگونه نيست. او زماني پايبند به اين ادبيات و جهان‌بيني بوده. امروزه كه ديگر به اين ادبيات علاقه‌اي نشان نمي‌دهد در حقیقت به معناي آن است كه از يك جاهايي اين ادبيات براي آقاي هاشمي‌رفسنجاني با شك و ترديد مواجه مي‌شوند يا آنكه او در نتيجه تجربيات سياسي و اجتماعي جديدتري كه پيدا مي‌كند، آن ادبيات را ديگر كنار مي‌گذارد.

دليل دوم آن است كه هاشمي‌رفسنجاني به هر حال و علي‌رغم آنكه نزديك به 16سال است كه ديگر قدرت و نفوذي نداشته و كاره‌اي نيست، از يك وزن و اعتبار سياسي قابل‌تأملي برخوردار است. و آن وزن و اعتبار، آن شأن و جايگاهي كه هنوز هاشمي از آن برخوردار است سبب مي‌شود تا بيشترين بغض و كينه‌ها نسبت به وي ابراز شود.

بگذاريد اينگونه بگوييم. مشابه نظراتي كه هاشمي‌رفسنجاني پيدا كرده، بسياري از روحانيون ديگر هم پيدا كرده‌اند. اما نه به محمدعلي ابطحي، نه به موسوي‌خوييني‌ها، نه به علي‌اكبر محتشمي‌پور و نه حتي به خاتمي يا موسوي‌لاري، آنگونه درشتي و توهين نمي‌شود. چون خود جناح راست هم مي‌داند كه آنها از هيچ نفوذ و جايگاه ويژه‌اي برخوردار نيستند. به استثناي خاتمي كه از يك محبوبيت كاريزماتيك در ميان مردم برخوردار است، هيچ‌يك از روحانيون ديگر كه از نظر فكري در طیف مخالف اصولگرايان قرار دارند، در وضعيتي نيستند كه براي اصولگرايان احساس ناامني به وجود بياورند. اما در مورد آقاي هاشمي‌رفسنجاني اينگونه نيست. او از يك احترام و شأنيت خاصي در ميان اقشار و لایه‌هاي تحصيلكرده جامعه برخوردار است. ۱۰ ميليون رأيي كه در دور دوم انتخابات رياست‌جمهوري در سال ۸۴ و علي‌رغم آن همه كارزار تبليغاتي سنگين كه عليه ایشان به راه افتاده بود به ايشان داده شد پديده كمي نيست. جداي از احترام ميان اقشار و لایه‌هاي تحصيلكرده جامعه، بسياري از مديران ارشد نظام كه با هاشمي در دهه ۱۳۶۰ و در دوران رياست‌جمهوري‌اش  كار مي‌كرده‌اند همچنان نسبت به ايشان يك احساس عميق علاقه و احترام دارند. به اين دو گروه مي‌بايستي ياران و روحانيوني را اضافه كرد كه در دوران رژيم شاهنشاهي و مبارزه با هاشمي بودند و بعد از انقلاب هم با ايشان كار مي‌كرده‌اند. شماري از مسوولين و فرماندهان سابق سپاه در دوران جنگ لایه مهم اجتماعی  ديگري هستند كه از  هاشمی ‌رفسنجاني حمايت مي‌كنند. حمايت، علاقه و احترام مجموعه‌ اين اقشار و لايه‌هاي اجتماعي از آقاي هاشمي‌رفسنجاني سبب مي‌شود تا جايگاه و موقعيت ايشان براي اصولگرايان راديكال غيرقابل تحمل شود. درعين‌حال اين نكته را هم نمي‌توان ناديده گرفت كه عملكرد اصولگرايان از سال ۸۴ به اين سو سبب شده تا بسياري از منتقدين قبلي هاشمي‌رفسنجاني احساس كنند كه در مقايسه با مديريت كلان اصولگرايان، هاشمي‌رفسنجاني خيلي هم بد عمل نكرده بود. به زبان ساده‌تر، عملكرد اصولگرايان و احمدي‌نژاد ظرف قريب به ۸ سال گذشته در حقيقت به نفع جايگاه و اعتبار هاشمي‌رفسنجاني تمام شده. مجموعه اين عوامل سبب مي‌شوند تا برخي از اصولگرايان همچنان هاشمي‌رفسنجاني را تهديدي تلقي كنند و لذا مي‌خواهند هرچه بيشتر او را بي‌اعتبار نمايند. مي‌ماند اين پرسش ساده: آيا هاشمي‌رفسنجاني آنگونه كه اصولگرايان تندرو و افراطي آرزو مي‌كنند و اصرار می ورزند، تمام شده است؟ شايد حق با اصولگرايان تندرو باشد و هاشمي‌رفسنجاني از نظر سياسي دیگر تمام شده باشد، و شايد هم تحولات آينده ايران نشان دهد كه اصولگرايان تندرو در اين باور كه هاشمي را تمام شده تصور كرده بودند يك مقداري شتابزدگی به خرج داده بودند.

منبع : نشریه آسمان 
نیــــــــک نیــــــــــــــــــــوز...
ما را در سایت نیــــــــک نیــــــــــــــــــــوز دنبال می کنید

برچسب : انتخابات ریاست جمهوری ,هاشمی رفسنجانی , نویسنده : سردبیر نیک نیوز nick بازدید : 380 تاريخ : جمعه 13 بهمن 1391 ساعت: 6:21