حجتی کرمانی: تجدید نظردر سیاست‌های کلی نظام و «آشتی ملی» راه برون رفت از بحران

ساخت وبلاگ

  حجتی کرمانی: رهبری در سیاست‌های کلی نظام تجدید نظر کند/ «آشتی ملی» تنها راه برون رفت از بحران

 محمدجواد حجتی کرمانی در یادداشتی با تشبیه فضای آلوده سیاسی فعلی به آلودگی هوا، از رهبری و مسئولان نظام و همچنین منتقدان و مخالفان حاکمیت در داخل و خارج خواست که «آشتی ملی» را بپذیرند و به لوازم آن تن دهند. وی با اشاره به آیه ای از قرآن، یادآور شد: راهی که ما داریم می‌رویم و این نزاع و درگیری و تخاصم و تنازع پیوسته درحال گسترش که ما در آن می‌لولیم و مدام در کوره‌ی جهنمیِ آن می‌دمیم، گام‌های شیطان است که ما از آن پیروی می‌کنیم.

 این چهره انقلابی کهنه کار و یار دیرین شهید بهشتی با تاکید چندباره بر اینکه تحقق چنین پیشنهادی را در حد یک رویا می داند، ابراز امیدواری کرد که رهبری خود را در قامت یوسف این قصه قرار دهد تا رویای آشتی ملی را تعبیر کند. او نوشت: علیرغم همه‌ی تفاوت دیدگاههای من و آن بزرگوار، او را تنها معبّر و مفسّر و تأویل‌گرای «عملی»ای می‌دانم که از عهده‌ی تعبیر «عملی» این رؤیا برمی‌آید: سیّدی بزرگوار که اینک سررشته همه‌ی امر دنیا و دین این مُلک و ملت را در دست دارد و من پیوسته شام و پگاه از درگاه خدای مهربان، سلامت و شادکامی و پیروزی و هدایت او را به بهترین راه نجات مُلک و ملت درخواست می‌کنم و بدین امید که این دعاها، مستجاب و این رؤیای شیرین تعبیر شود، روز را به شب و شب را به روز می‌رسانم یا بهتر بگویم با این رؤیاست که بیدارم! و به امید تعبیر و تفسیر «عملی» آنست که زنده و در تکاپویم!

وی همچنین از سرنوشت نظام و کشور در شرایط بحرانی کنونی پس از فقدان احتمالی رهبری ابراز نگرانی شدید کرد و نوشت: دعای شب و روز من به جان سیّد عالیقدری است که علیرغم همه‌ی تفاوت و تضاد نگرش‌ها، برای طول عمر و سلامت و موفقیّت او دعا می‌کنم. در کنار رؤیای شیرین «آشتی ملی» که برایش جان می‌دهم، گاهی یک کابوس وحشتناک مرا در خود فرو می‌بَرَد که این را گاهی با اهل دل دردمند شاکی عاصی مطرح کرده‌ام که مرگ حق است و اگر روزی در چنین شرایط تخاصم و تنازع پیوسته رو به گسترش که ما داریم، اگر زبانم لال «ستون» خیمه انقلاب فرو افتد، چه بر سرِ این مُلک و ملت خواهد آمد و این تندخویان بدگفتار بدرفتار [مطبوعات و رسانه‌ی ملی و تریبون‌های نماز جمعه و بیشتر مجالس و محافل و کوچه و بازار و مدرسه و مسجد و خیابان و میدان] چه بر سر این مردم خواهند آورد…

حجتی کرمانی در بخشی از یادداشت خود با اشاره به تماس تلفنی یکی از جانبازان دفاع مقدس با خود و اشاره ضمنی به انتقاد وی از خطبه های ۲۹ خرداد رهبری، تصریح کرد: او نتوانست از گریه خودداری کند و چند بار گریست و مرا هم گریاند و گفت چرا این آقایان… (نام برد) در نماز جمعه‌ی… (با ذکر تاریخ) چنین حرف‌هایی می‌زنند و مردم را به جان هم می‌اندازند؟ می‌گفت ترا به خدا صدای مرا به مقامات عالی کشور (نام بُرد) برسان و بگو چند ماه پیش از سقوط صدام او رأی ۹۸ درصدی از مردم گرفت و سوریه را ببینید که چه اوضاعی دارد… چرا ما به خون‌های ریخته شده‌ی جوانانمان رحم نمی‌کنیم؟

این نویسنده روحانی که طرح پیشنهادی خود را در قالب سلسله یادداشت هایی در هشت قسمت در روزنامه اطلاعات منتشر کرده، دو صحنه از آغاز و پایان فیلم آشتی ملی را در سناریوی ذهنی خود اینگونه به تصویر کشیده است:

* نخست، در یک سخنرانی از سوی عالی‌ترین مقام کشور اعلام می‌شود که در نظر است یک تجدیدنظر کلی در سیاست‌های کلی داخلی و خارجی از آغاز تاکنون به عمل آید و از همه‌ی صاحب نظران موافق و مخالفِ و وفادار به نظام جمهوری اسلامی فراخوان می‌شود که نظرات اصلاحی خود را مطرح نمایند. البته با قید آنکه بیان نظریات، مصلحانه و به دور از شعار و خشونت و تندی و هتک حرمت و افترا و دروغ… باشد.
* در ثانی از جمیع مسئولان و دست‌اندرکاران امور جمهوری اسلامی از آغاز انقلاب تاکنون و نیز از صحنه‌گردانان غیرمسئول اعم از مراجع تقلید و علمای بلاد و خطبا و نویسندگان و ارباب نظر سیاسی و دینی و جامعه‌شناسی دعوت می‌شود که در گردهم‌آیی «آشتی ملی» فراهم آیند و طی یک سخنرانی عفو عمومی همه‌ی محبوسان و محصوران و مطرودان اعلام می‌شود و آنان از هر شخصیت و حزب و گروه و دسته و جمعیّت (که قبلاً در طرح مقدماتی با آنان توافق شده است) به جلسه‌ی عمومی می‌آیند و مراسم آشتی‌کنان ملّی در «مرآ» و «منظر» عامه‌ی خلق جهان اعم از ایرانی و غیر ایرانی به عمل می‌آید… (طبق آنچه در رؤیا آمده است که تمام تلویزیون‌های جهان این مراسم را مستقیماً پخش می‌کنند!). من از تصور این منظره می‌خواهم پرواز کنم! چون می‌دانم قلب پیغمبر خدا(ص) و اولیاء دین(ع) از این پدیده غرق در شادی و سرور خواهد شد و دشمنان ما بخصوص اسرائیل با تمام وجود خواهد سوخت و در خود فرو خواهد ریخت…

وی در بخش دیگری از یادداشت خود می نویسد: من اوضاع سیاسی را بسیار گُسسته و درهم و برهم می‌بینم و هرچه هم زعمای قوم کوشش می‌فرمایند که چهره‌ای عادی و حتی «فوق عالی!» از شرایط کشور ارائه دهند، اما واقعیت آنچنان روشن است که با این سخنرانی‌ها و گفتگوها و بحث و جدل‌ها نمی‌شود بر روی واقعیت دردناک سیاسی و اجتماعی و اقتصادی و بخصوص اخلاقی جامعه پرده کشید.

حجتی کرمانی با ارائه از تحلیلی از سه دهه ی پس از انقلاب اسلامی، تصریح می کند: من این شرایط را همانگونه که بارها یادآوری کرده‌ام کیفر و انتقام الهی می‌دانم بر آنچه ما در این سه دهه‌ی گذشته از ظلم و ستم بر سرِ خودمان آوردیم، از هتک حرمت‌ها و تهمت‌ها و دروغ‌ها و سلب حیثیت‌ها و احیاناً تعرض به جان و مال و ناموس و عِرض و آبروی یکدیگر… ما هر کسی را که جزیی اختلافی با ما داشت، از میدان به‌در کردیم و از اول انقلاب هر روز و هر ماه و هر سال بر تعداد مطرودین و محذوفین و پیاده‌شدگان به زور یا اختیار از قطار انقلاب افزودیم و حالا که نوبت به خودمان رسیده و در متنِ دست‌اندرکاران امور، خدشه و رخنه افتاده، آه و ناله می‌کنیم که چرا حرمت یکدیگر را نگه نمی‌داریم و قدر یکدیگر را نمی‌دانیم!… درحالی‌که پشت سرِ‌ همین ماها که اکنون باهم دعوا داریم، خَیِلی عظیم از محذوفین و مطرودین و متهمین و آبروریختگان و از صحنه به‌درشدگان یا به‌در رفتگان وجود دارند که نام بردن از اشخاص و جریان‌ها و گروه‌های مزبور مستلزم نگارش یک کتاب است!

وی همچنین در جای دیگری نوشت: این طنر تلخی است که ما «فراکنی» را از عقول معمول و عادی هم فراتر برده‌ایم و اصرار داریم که رقیبان سیاسی خودمان را به ریش بیگانه بچسبانیم و غفلت داریم یا تغافل می‌کنیم که هرچه بر این امر بی‌دلیل، اصرار بورزیم، دره‌ی عمیق میان آحاد جامعه بیشتر خواهد شد و چون امر باطلی است، به حکم ناموس الهی، دوام نخواهد یافت و دیر یا زود، کیفر اعمالمان را خواهیم داد که داریم می‌بینیم و خدا نکند که این آیه درباره‌ی ما مصداق داشته باشد که «ولنذیقنهم من العذاب الادنى دون العذاب الاکبر لعلهم یرجعون یعنی ما عذابِ پست‌تر را و نه عذاب بزرگ‌تر را به آنان می‌چشانیم شاید بازگردند…»

متن کامل این سلسله یادداشت ها را – عینا همانگونه که در روزنامه اطلاعات منتشر شده – به قلم حجت الاسلام محمدجواد حجتی کرمانی در زیر بخوانید:

۱

رابطه‌ی استکبار جهانی و آلودگی هوای تهران!!؟

…از این عنوان تعجب نکنید! چیزی به ذهنم رسید دریغ داشتم که از آن سخن نگویم:

رابطه‌ی استکبار جهانی و آلودگی هوای تهران یادآور ضرب‌المثل «یخ» و «دروازه» است که با هیچ سریشمی به هم نمی‌چسبند اما اتفاقاً منظور من هم همین است! من می‌گویم در مورد آلودگی هوای تهران چه کسی می‌تواند مدعی شود دست استکبار جهانی در کار است؟! هیچکس!… اما تعجب نکنید و باور کنید و صبر کنید من اثبات کنم که بسیاری از ادعاهای همراه با غوغا و جنجال و تبلیغات پرهیاهوی ما، از همین قبیل است… بقیه مطلب را بخوانید…

* * *

نخست اجازه دهید برای طرح مسئله نظر خودم را در مورد آلودگی هوای تهران و تشابه آن با آلودگی فضای سیاسی کشور به عرض برسانم. اگر کسی از من بپرسد: اوضاع سیاسی را چگونه می‌بینید و آینده را چگونه می‌نگرید؟ من می‌گویم شما مگر توی این هوای آلوده‌ی تهران، همین پیش پای خودتان را بدون دود و آلودگی می‌بینید تا چه رسد به قله البرز و دماوند…؟! از بالا که تهران را می‌بینی، هیچ بنا و ساختمانی پیدا نیست و سراسر شهر در غلظتی غم آلوده و نگران‌کننده فرو رفته است… معطلتان نکنم، من اوضاع سیاسی را چنین می‌بینم… اما از آنجا که من بدبینی (و نیز خوش‌بینی) خودم را «واقع‌بینی» می‌پندارم، فوراً اضافه کنم که به یک دلیل روشن و واضح، از آینده ناامید نیستم و این امیدواری واقع‌بینانه را باز با شبیه‌سازی اوضاع سیاسی با هوای آلوده تهران توضیح می‌دهم: چند روز پیش چند ساعتی که به یک شبانه‌روز نکشید، «باد» این موجود نامرئی که از قدیم از عناصر اربعه‌اش خوانده‌اند، و من آن را «نفحه الهی» می‌نامم لشکر جرار دود و آلودگی را از آسمان تهران جاروب کرد و شما می‌توانستید تلؤلؤ خورشید را که بر سپیدی برفهای قله‌های البرز و دماوند می‌تابد تماشا کنید و مسحور این زیبایی خیره‌کننده‌ی طبیعت شوید که ما انسان‌های خودخواه نادان سودجو چنینش زشت و بدقواره و چندش آور کرده‌ایم… و سیاست و اوضاع سیاسی نیز چنین است…

اگر «باد» رحمت و مهر و محبت الهی بر جانهای آلوده‌ی ما بوزد و خودخواهیها و خودمحوریها و انحصارطلبی‌ها و کوتاه‌بینی‌ها و حسادتها و کینه‌ها و بدخواهیها و سرانجام تنازع و تخاصمهایی که ثمره‌ی این خصال نکوهیده و ناپسند است، به یکسو رود و آسمان دل‌های ما را صفای مهر و محبت و آشتی و همدلی و همفکری و همکاری و معاضدت و مشاورت و «تعاون بر برّ و تقوی» نورانی کند، سیاست و اوضاع سیاسی ما نیز چون فضای همه روزه‌ی تهران تلؤلؤ خواهد یافت و چراغ امید به آینده را در دلها روشن خواهد کرد… اما چه کنیم این وزش نسیم رحمت الهی بیاغازد و ادامه یابد؟…. و چه کنیم که قله‌های سر به فلک کشیده آینده را که پیوسته از آن سخن می‌گوییم (و وعده سرِ خرمن می‌دهیم) که به روشنی و وضوح و بی‌دغدغه و اضطراب و دلهره به تماشا بنشینیم؟…

ـ در پاسخ به وحی تبرک می‌جویم:

انّ الله لا یغیّر ما بقوم حتّی یُغیّروا ما بانفسهم.

و اذا ارادالله بقوم سوءً فلامرّد له و ما لهم من دونه والٍِ اگر وزش «باد» (به عنوان یکی از عناصر اربعه در طبیعت) در اختیار ما نیست (هر چند علم، گستاخانه «خیز» گرفته است که عنصر هوا را نیز سلیمان‌وار چون آب و خاک و آتش مهار کند) امّا نسیم رحمت الهی، که بر کلّ گستره‌ی هستی وزیدن می‌گیرد بسته به سیاست و ظرفیت ماست چرا که این نسیم بر جان و دلی می‌وزد که از کینه و بدخواهی و فزون‌طلبی و تنگ‌نظری و سایر خصال نکوهیده تهی باشد…

* * *

الان که این یادداشت را می‌نویسم شبکه ۵ از هوای آلوده‌ی تهران در روز «هوای پاک؟!!» (امروز ۲۴ دیماه) سخن می‌گوید. و گوینده هم از مراسم روز «هوای پاک!!» صحبت می‌کند! و این یک طنز تلخ است که هم گریه‌آور و هم خنده‌آور!… مثل خیلی از کارهای ما!… اجازه بدهید از این سوژه نگذرم و به یک تشابه دیگر اشاره کنم: ما با این همه عوامل عقب‌رفت و سقوط اخلاقی و اقتصادی و سیاسی، «از رو نمی‌رویم» و مانند همین نامگذاری بدترین روزِ هوای آلوده‌ی تهران به نام «هوای پاک»، مُدّعی مدیریت جهان می‌شویم و همه را جز خودمان در «ضلال مبین» می‌دانیم… آری: هم خنده دارد، هم گریه دارد!!… این دعوی سیاسی ما مانند نامگذاری بدترین روزهای تهران به نام «هوای پاک».

* * *

…عنوان مقاله فراموشم شد: «رابطه‌ی استکبار جهانی و آلودگی هوای تهران» همان رابطه‌ی یخ و دروازه!…

به پندار من: بسیاری از توهمات ما در مورد دست داشتن «استکبار جهانی» در ریز و درشت جریانات سیاسی ما، کم از توهم رابطه استکبار و آلودگی هوا نیست! باز از تمثیل استفاده کنیم: واقعاً تقصیر این آلودگی کُشنده هوا، جز فرد فردِ ما هستیم؟ می‌گویم فرد فرد ما که شامل خود من هم می‌شود، من یکی هم وقتی با ماشین دفتر آمد و رفت می‌کنم در حدود یک میلیونیم آلوده‌کنندگان شهر تهرانم ولی وقتی سوار خودرو هستم چه خودم چه راننده، از ترافیک سنگین و دود و دم ماشینهای دیگر، شکایت می‌کنیم و حق هم داریم اما فراموش کرده‌ایم (من و یک میلیون یا بیشتر آدم مثل من) که خودمان هم یکی از عوامل آلودگی هستیم… اجازه بفرمائید به زبان «اولیاء دین» سخن بگویم: در روایات آمده است که گناهانِ کوچک را کوچک نشمارید که کوچک‌شماری گناه، خود، گناهی بزرگ است چرا که از انباشته شدن گناهان کوچک است که گناهان بزرگ شکل می‌گیرد… فوراً اضافه کنم که تمثیل نقش تک‌تک ما در آلودگی هوا به خوبی این حکمت دینی را روشن می‌کند… تک‌تک ما هر کدام، در حد خود، تنها یک‌میلیونیم سهم در گناه بزرگ آلودگی داریم، اما وقتی همه به هم آمدیم و پهنه تهران بزرگ را از سایه سنگین خودروهای خود پوشاندیم، در کل می‌شود این سیاهی و تباهی و ابر تیره‌ی مسلّط بر همه جای تهران از کوه و دشت و بیابان… توضیح گناهان کوچک سیاسی که ما را به این روز سیاه نشانده است باشد در شماره‌ی بعد،… اگر خدا بخواهد…

۲

ارباب سیاست، تریلی‌ها و کامیون‌های دودزا… و بنزین سیاسی…

در شماره‌ی گذشته اشاره کردم که همه‌ی ما در آلودگی هوای تهران و سایر شهرهای ایران نقش داریم و هرکدام به اندازه‌ی اثری که می‌گذاریم، گناهکاریم. در اینجا می‌خواهم به یک تبصره‌ی مهم اشاره کنم «هوای آلوده» را به «سیاست‌آلوده» پیوند زنم و آن اینست که سهم تریلیها و کامیونهای دودزا، در آلودگی بیشتر و گناهشان سنگین‌تر است. این تریلیها و کامیونها که معمولاً هیکل‌های درشت و نتراشیده نخراشیده دارند آدمهای بدقیافه‌ی پرمدعایی را می‌مانند که سر و صدا و «اهن تلپ»شان در بزرگراهها و خیابانها و حتی در کوچه‌ها و باریک‌راههای پرپیچ و خمِ پاره‌ای از محلات که ترکیبی ناجور و نامناسب از معماری قدیم و جدید را به هم آمیخته و مانند همه‌ی شئون ما به هیچ چیز «سنت» و «مدرنیته» نمی‌ماند! آری… در هر کوی و برزنی راه می‌سپارند و گوش مردمان و ساکنان خانه‌ها و مغازه‌ها را می‌آزارند. من این تریلیها و کامیونها را به ارباب سیاست مانند می‌کنم که دودزائی آنان در آلوده کردن فضای سیاست و جامعه، از من و شمای یک لاقبا خیلی بیشتر است و گناهشان در انحراف از جاده‌ی اصلی انقلاب اسلامی از فردْ فرد ما سنگین‌تر است در اینجا یک محاسبه‌ی سرانگشتی می‌کنم ( با آنکه نمره‌ی من در ریاضیات و نیز هندسه و جهت‌شناسی زیر صفر است) و آن اینست که اگر تعداد تریلیها و کامیونهای غول‌پیکر بدقواره‌ی معمولاً کثیف را با تعداد خودروهای سواری مقایسه کنیم و نیز مقدار سمّی که اینها به هوا می‌پراکنند با یکدیگر بسنجیم، خواهیم دید که با آنکه از لحاظ تعداد، آنها اندکند و اینها بسیار. امّا دودزائی این تعداد کمتر، از دودزائی آن تعداد بیشتر، بسی افزون است این تشبیه یا تمثیل خوب می‌تواند مقصودم را بیان کند و نقش ارباب سیاست را در آلوده کردن فضای سیاست جامعه به وضوح نشان دهد…

***

بُعد دیگر قضیه که باز ممکن است در محاسبه‌ی نهایی نادیده گرفته شود، همان است که در شماره گذشته اشاره کردم که گناهان کوچک را نباید کوچک شمرد. روایتی هم یادم آمد: اعظم الذنوب ما استخّف به صاحبه. بزرگترین گناه، گناهی است که گناهکار، آنرا سبک بشمارد. با توجه به این آموزش دینی و اخلاقی، باید حساب کنیم که دود حاصل از مجموع خودروهای معمولی من و شما از دود حاصل از تریلیها و کامیونهای غول‌پیکر بیشتر است یا کمتر؟ و آیا غلظت چشمگیر و آزاردهنده‌ی دودهای متصاعد از لوله‌های بدقواره‌ی تریلیها و کامیونها با آنکه به وضوح به چشم می‌آیند، آیا از آن ذرات معلق نادیده‌ای که از اتومبیل من و شما متصاعد است بیشتر است یا کمتر؟ نتیجه محاسبه هر چه باشد که به نظرم سهم من و شما در مجموع محاسبه بیشتر می‌شود اما آنچه به وضوح، بیشتر به چشم می‌آید و بیشتر آزار می‌دهد همان دودهای وحشتناک‌ تریلیها و کامیونهاست که وقتی از کنار آنها ردّ می‌شوی، هم باید گوشت را بگیری، هم چشمت را ببندی، هم بینی‌ات را با دستمال یا ماسک از آسیب آن برحذر داری… به نظرم توضیح بیشتر لازم نیست و خواننده‌ی فهیم ما همه موارد ذکرشده را با مقوله سیاست و ارباب سیاست، مقایسه و تطبیق می‌کند و موقعیت عامّ حکومت و مردم را با این تمثیل ساده به روشنی درمی‌یابد… پس یادمان باشد برخلاف آنچه در بسیاری محافل و مجالس و معابر و منابر(!) جاری و رایج و زبانزد است، همه‌ی تخم‌مرغهای آلودگی سیاسی را توی سبد «حکومت» چیدن به همان اندازه نادرست است که آلودگی هوای تهران و شهرستانها را تنها معلول تریلیها و کامیونهای بدریخت و بدبو و پر سر و صدا بدانیم… هرچند در مورد اینها سخت مشهود و ملموس است و ما یک لا قباها سهم خودمان را در آلودگی‌های سیاسی نادیده می‌گیریم چنانکه سهم خودمان را در آلاینده‌های تهران و شهرستانها…

***

نکته‌ای دیگر: ما به حکم ضرورت و هم بر سبیل «خودکفائی» خودمان در کارخانجات «پتروشیمی» بنزین تولید می‌کنیم و باعث شده‌ایم نه تنها تهران که سایر شهرستانها حتی آنها که به نسبت، ترافیک بسیار سبک‌تری دارند، دودآلود شوند… در اینجا یک تشابه بسیار باریک و ذره‌بینی مقوله‌ی بین سیاست و مقوله‌ی رانندگی دیده می‌شود: ما می‌گوییم می‌خواهیم خودکفا شویم و این حتی در مورد علوم انسانی، دغدغه‌ی پاره‌ای از بزرگان ما شده است که نکند جامعه‌شناسی، روان‌شناسی، علوم سیاسی، حقوق و امثال آن «غربی» باشد و ما داریم ناآگاهانه یا گاهی آگاهانه فرهنگ غرب را در دانشگاههامان ترویج و تبلیغ می‌کنیم و تازه پس از ۳۴ سال از پیروزی انقلاب داریم فکر می‌کنیم و مشورت می‌کنیم و برنامه می‌ریزیم که نغمه‌ای از نو ساز کنیم و بنایی از نو بسازیم و این در اقتصاد و برنامه‌ریزی بودجه‌ای نیز دغدغه‌ی ما شده است… و در ورزش کشور۱ نیز… بلبشوی اقتصادی را که عارف و عامی و پیر و جوان و شهری و دهاتی و همه و همه با آن دست به گریبانند و با خون و پوست لمس می‌کنند و قیمتهای بی‌کنترل عیناً مثل بافتهای سرطانی بی‌محابا، روز به روز و گاهی ساعت به ساعت رشد می‌کنند و تکثیر می‌شوند و تنها این نیست… در عرصه‌ی دانشگاهها و حوزه‌های علمیه و حوزه‌های هنری و آفرینندگیهای سینمایی و تئاتر و شعر و موسیقی و تجسمی نیز. اهل اطلاع و ارباب فن، از آشفتگی‌ها و بی‌برنامگیها و تفاوت و تضاد و درهم ریختگی نظریات و برنامه‌ها فریادشان به آسمان بلند است. اندک توجه حتی به تیتر روزنامه‌ها و مجلات و پاره‌ای از رسانه‌های دیگر که من خوشبختانه کمتر تلویزیون می‌بینم و گاهی فقط اذان و قرآن را از رادیو گوش می‌کنم آری… نگاه اجمالی به درددلها و شکوه‌های ارباب علم و فلسفه و هنر و حتی ورزش کشور (که خود یک هنر بسیار والا و جذاب و پرکشش و اگر درست هدایت شود انسان‌ساز است)، نشان می‌دهد که ما در همه‌ی شئونمان همانند اقتصاد و گرانی و آشفتگی پولی، نابسامان هستیم…

باری ما دغدغه‌ی «اسلامی» شدن دانشگاهها و نیز سایر شئونمان را داریم و اما چون پایه و مایه‌ی اندیشه‌ورزی و فکری و معلوماتی و اطلاعاتی‌مان همین است که هست، دچار چنین اوضاع نابسامانی هستیم… حالا به سراغ تمثیلم بروم: این بنزین فرآورده‌ی پتروشیمی دارد پدر هر چه ریه و دل و روده‌ی کودک و بزرگ است درمی‌آورد و ما خوشحالیم که «خودکفا» شده‌ایم و خودمان بی‌نیاز از غرب داریم بنزین تولید می‌کنیم. درحالی که داریم خلق خدا را تا عمق جانشان بیمار می‌کنیم و به بیمارستان می‌فرستیم و از آنجا هم به «آرامستان»۲

پی‌نوشت:

۱٫ اشاره می‌کنم به برنامه‌ریزی خاص مذهبی ورزشی و نمایندگان روحانی در ورزش کشور یا همان «ماست و دروازه» یا «یخ و دروازه!»

۲٫ اختراع جدید لغت‌سازان ما که به جای گورستان، آرامستان به ما هدیه فرموده‌اند! که اگر در این دنیا آرام نیستیم لااقل به خیال آرامش در دنیای دیگر خوش باشیم!

۳

دوقلوهای درمانی: آشتی ملّی نهضت دوچرخه‌سواری…

در دو شماره‌ی گذشته تصویری گویا از شرایط فیزیکی و سیاسی شهر و کشورمان ارائه کردم. نمی‌دانم توانسته‌ام شما را به ژرفای احساس نگرانی خودم از هر دو مقوله‌ی «هوا» و «سیاست» واقف کنم یا نه. می‌دانم بسیاری از خوانندگان گرامی ما، خودشان را با این نگارنده حقیر، هم‌درد و هم‌احساس می‌یابند و شاید به مراتب از این نگارنده به عمق فاجعه‌ی آلودگی‌های «هوا» و «سیاست» آگاه‌تر باشند… اما به هرحال، آنچه مرا وا می‌دارد که گاهی قلمی بزنم، سرریز احساسات و نگرانی‌هاست که چاره‌ای جز بروز و ظهور از راه قلم بر صفحه کاغذ ندارد…

در این شماره، می‌خواهم درد دلم را پایان دهم و بجای نسخه از «درد»، از «دوا» بگویم. این را اضافه کنم که یکی از دردهای ما اینست که در تمامی شئون از سیاست تا هوا پیوسته از درد می‌گوییم و وقتی سخن از علاج درد می‌شود، بسیاری واپس می‌زنیم و ناامیدانه می‌گوییم: چه چاره؟ همین است که هست!… شما ببینید هر چه آلودگی و غلظت هوای تهران بیشتر و کُشنده‌تر می‌شود، حساسیت ما کمتر و کمتر می‌شود!! گویی خود را تسلیم جهنم خودساخته‌ی خود کرده‌ایم و می‌گوییم چاره‌ای نیست، باید سوخت و ساخت! درحالی‌که همین حالتِ یأس و تسلیم به شرایط ناسالم و مسموم‌کننده سیاست و هوا، گناه مضاعف است و همه باید درصدد چاره باشیم… چه چاره‌جویی سیاسی، چه اجتماعی، چه اقتصادی که به نظرم ریشه‌ی همه‌ی خرابی‌های ما سیاست ماست. که چنانکه یک‌بار اشاره کردم سیاست ما دیانت ما را با خود می‌کشد و می‌برد… تا ناکجاآباد… درحالی‌که بایستی دیانت ما سیاست ما را می‌بُرد به مدینه‌ی فاضله… والحدیث ذو «شجون» (قابل توجه آقای شجونی!)

* * *

این قلم یکی دو سال قبل طی مقاله‌ای خطاب به سردار دکتر قالیباف شهردار پرتلاش و سختکوش تهران که او هم تسلیم این شرایط شده و گویی چاره‌ای نمی‌بیند جز مثلاً طبقاتی‌کردن بزرگراه صدر که به نظر من، به هیچ‌وجه جوابگو و چاره‌ساز نیست مقاله‌ای در اطلاعات نوشتم و نامه‌ای توسط یکی از کارمندان مطمئن شهرداری برای ایشان به ضمیمه کتاب (از آتشکده تا مسجد) فرستادم اما اگر به شما جوابی دادند به من هم داده‌اند! من حرفم اینست که کسی در این مملکت گوشش به حرف حساب بدهکار نیست و همه چنان گرفتار روزمرّگی و بی‌برنامگی و تسلیم در برابر شرایط ناسالم سیاسی و اجتماعی و جوّی هستیم که به اصطلاح فرصتِ سر خاراندن نداریم و این همان بلای آسمانی است که ما را گرفتار اعمال ناشایست خودمان کرده و راه برون‌رفتی، جز توبه و بازگشت و تغییر کلی و اساسی در سیاست و سایر شئون میسر نیست. با این طبقاتی‌کردنها و زوج و فردکردن‌ها و امثال آن، مشکل هوای تهران حل‌شدنی نیست که نیست. در سیاست هم انتخابات، منتخابات، مشکلی را حل نمی‌کند (اگر اضافه نکند!!) باید فکری انقلابی کرد و من باز اصرار دارم که به کلی خط تولید شهری و سیاسی ما در قلمرو اداره‌ی فیزیکی شهر و اداره سیاسی کشور باید زیر و رو شود و در هر دو مورد طرح دارم که ذیلاً کوتاه به عرض می‌رسانم:

* * *

بازهم نهضت دوچرخه‌سواری!

در مورد هوای تهران ما چاره‌ای جز «نهضت دوچرخه‌سواری» نداریم… و من مقالات زیادی در این باره نوشته‌ام و مقالات تأییدیه‌ای نیز مطالعه کرده‌ام و از کشورهای پیشرفته هم اطلاعاتی دارم که آنها به چنین راهی رفته‌اند و می‌روند اما چون شهردار محترم جواب مرا نداده و هیچ حرکتی در این زمینه نمی‌بینم لذا بیش از این به خودم و شما زحمت نمی‌دهم ولی بر «امکان» قطعی عملی‌شدن «نهضت دوچرخه‌سواری» تأکید و اصرار دارم و باز هم اتمام حجت می‌کنم که اگر این طرح در شوراهای گوناگون شهرسازی و راهنمایی و رانندگی مورد بررسی کارشناسی قرار گیرد و با عزم ملّی و تصمیم قطعی مراحل اجرای آن پیش‌بینی و با قاطعیت البته با طی مراحل فنی و کارشناسی، اجرا شود امید می‌رود که بلبلان به تهران بازآیند و کلاغها رخت از پایتخت برکنند! وگرنه این هوای کُشنده و غمبار که بلای جان و تنِ صغیر و کبیر شده و پرندگان خوش‌نوا را فراری داده با این بی‌تصمیمی و روزمرگی و سردرگمی مسئولین، از سرِ ما و دیگر «نفس‌کشندگان» از پرنده و چرنده دست‌بردار نیست… و روز به روز هم بدتر و بدتر و بدتر می‌شود… که داریم می‌بینیم و من بعد از نمازها بخصوص نماز صبح، نگاهی به فضای تیره و تار شهر می‌اندازم و می‌گویم:

ـ ربّنا اخرجنا من هذه القریة الظالم اهلها. خدایا ما را از این شهر ستمگر بیرون بر!

* * *

می‌خواستم بر سر موضوع سیاسی و طرح پیشنهادی «آشتی ملی» بروم که آنرا درمان دردهای بیشمار سیاسی می‌شمارم امّا به نظرم رسید این موضوع را در مقاله بعدی مطرح کنم که بتوانم حق مطلب را بهتر ادا کنم. فعلاً برای آنکه، هم سماجت و اصرار و تأکید خودم را بر «نهضت دوچرخه‌سواری» ابراز دارم و هم برای توضیح بیشتر که «امکانِ» اجرای این راه‌حل را (که در نظر پاره‌ای غیرقابل اجرا می‌نماید) به ذهن‌ها نزدیک کنم یک رؤیای خیالی را مطرح می‌کنم که شاید رؤیای صادقه باشد و تأویل آن سالها بعد به مرحله تحقق برسد:

«نهضت دوچرخه‌سواری» بلاتشبیه مثل «اقامه‌ی صلوة» است با «نماز خواندن» فرق دارد. ما مأموریم علاوه بر نمازخواندنِ فردی، «اقامه‌ی صلوه‌ی» کنیم یعنی این سنّت الهی را بصورت جمعی و پرشکوه و بصورت یک شعار دائمی «برپا داریم». «نهضت دوچرخه‌سواری» هم این نیست که فردا صبح من و شما با دوچرخه‌ای که داریم یا نداریم سرازیر خیابانهای مملو از ماشین و آکنده از دود و دم و راههای قفل شده‌ی بزرگراهها و خیابان‌های اصلی و فرعی و کوچه پس‌کوچه‌های تهران و شهرستانها شویم. «نهضت دوچرخه‌سواری» به اجمال اینست که با یک برنامه‌ریزی سه ضلعیِ کوتاه‌مدت میان‌مدت و درازمدت، با فعال کردن و واردکردن کارخانجات دوچرخه‌سازی همراه با واردکردن خود دوچرخه میلیونها دوچرخه ارزان‌قیمت ۱۰ تا ۲۰هزار تومانی (بجای ماشین‌های ۵۰۰ تا یک میلیارد تومانی) در دسترس عموم بگذاریم و زیرساخت‌ها و بسترهای فیزیکی لازم را در سراسر تهران و پاره‌ای شهرها از بزرگراهها گرفته تا خیابان‌های فرعی فراهم آوریم که البته لازم می‌شود، (مثل طرح پرخرج بزرگراه صدر)، تضییقات و محدودیتهای موسمی و موقتی برای آمد و رفت ماشینها برقرار کنیم و بجای صدها و میلیاردها تومان صرف طبقاتی کردن یا تونل و زیرگذر زدن که هیچ اثری در کم کردن دود و دم ندارد و بلکه برعکس موجب افزایش آن می‌شود (بی‌آنکه از بار ترافیک بجز مدت محدودی چیزی بکاهد) پول و امکانات و توان مهندسی‌مان۱ را در ایجاد راههای ارتباطی زنجیره‌ای دوچرخه‌سواری و ایجاد پُستهای میانی برای کرایه دادن دوچرخه و دیگر موارد لازم و پیش‌بینی‌های ضروری که کلّ اینها یک کتاب می‌شود و پهنه‌ی تهران بجای آنکه پارکینگ اتومبیلها باشد که هست بشود پیست مسابقات دوچرخه‌سواری شبانه‌روزی!! به‌به چه رؤیای شیرینی!! و بر مهندسان خلاّق و هنرمند ماست که بقیه‌ی این نمایشنامه را که من ایده‌اش را مطرح کردم با تمام زوایا و کارکردها و ابزارهای عملیاتی فنی و اجتماعی آن و… بنویسند و این رؤیا را تعبیر کنند که اگر به عمر ما وفا نکرد، لااقل به همراه چشم‌انداز ۲۰ ساله (به سررسید ۱۴۴۰) یا لااقل تا آخر قرن آینده! به مرحله اجرا درآید!…

* * *

بعدالتحریر: این قسمت را باید اول مقاله می‌آوردم، یادم رفت: برادر بزرگوار قدیمی ما آقای خسروشاهی تلفنی فرمودند اینکه شما نوشته‌اید استکبار جهانی رابطه‌ای با آلودگی هوای تهران ندارد برخلاف نظر آقای احمدی‌نژاد است که چندی پیش فرمودند دشمنان، ابرها را باردار کرده‌اند که پیش از رسیدن به ایران ببارند و چیزی نصیب ایران نشود! من می‌گویم: بر فرض اگر سخن ایشان که توسط متخصصان با قاطعیت ردّ شد، صحیح هم بود باز ایشان نمی‌توانست ادعا کند دود و دم بنزین و گازوئیل و غیره… را استکبار به وجود آورده است. تنها می‌توانست مدعی شود که ما از سرِ اضطرار و ناچاری، برای مبارزه با آلودگی هوا چشم به آسمان دوخته بودیم ولی استکبار، در کار خدا دخالت کرد و ما را همچنان درگیر سیئات اعمالمان قرار داد… که این نیز اگر صحیح باشد نقمت الهی است!…

تا شماره بعد و طرح مسئله آشتی ملّی

پی‌نوشت:

۱ـ این بخش را مهندسان ما، در طبقاتی‌کردن بزرگراه صدر بروز داده‌اند و شایسته هرگونه تشویق و تقدیر علمی و فنی هستند. گیرم که نتیجه‌ی اینهمه هنر مهندسی بسیار بسیار اندک است.

۴

آشتی ملی، تنها راه برون‌رفت… (مقدمه!)

یادآوری: این قلم در پایان سال ۸۹ در مقاله‌ای در اطلاعات، سال ۹۰ را دقیقه ۹۰ برای (آشتی ملی اعلام کرد) که مثل همه حرفهای من کسی به آن اعتنایی نکرد و به اصطلاح «تره‌ای برای آن خُرد نکردند.» و چون حقیر می‌سوزم و می‌سازم!، به این بی‌اعتنایی‌ها عادت کرده‌ام و از رو نمی‌روم و هر چند گاه یکبار، عُقده‌های فروخورده‌ام را می‌گشایم و باعث تصدیع خوانندگان و دلخوری پاره‌ای از مسئولان مملکتی می‌شوم. این هم تازگی ندارد. اوراق پرونده‌ی مرا طی این ۳۴ سال ورق بزنید ملاحظه می‌کنید روزی نبوده که حقیر حرفی نزده باشم که به مذاق پاره‌ای خوش نیامده باشد و مرا مورد لطف و محبت!! انتقادهای تند و خشن قرار نداده باشند… اما چند سالی است که برادران بزرگواری که عادت به نواختن حقیر داشته‌اند، مشغول «خودمشت‌مالی» هستند و یکدیگر را می‌نوازند و منِ یک لا قبای مغمومِ مهجورِ مظلوم(!) را به حال خود گذاشته‌اند. و از سوی دیگر؛ پاره‌ای دیگر، گاهی به یاد این «فراموش شده‌ی دوران» می‌افتند و پیشنهاد مصاحبه و گفتگویی می‌دهند که پاره‌ای از آنها را پاره‌ای از خوانندگان محترم اطلاعات دیده و خوانده‌اند و آنها که ندیده‌اند و نخوانده‌اند هم بروند ببینند و بخوانند که از تاریخ ۲۸ اسفند ۸۹ که آن مقاله را نوشتم تاکنون شاید متجاوز از ۱۰۰ صفحه مطلب شود…

***

بروم بر سر سخنم، من اوضاع سیاسی را بسیار گُسسته و درهم و برهم می‌بینم و هرچه هم زعمای قوم کوشش می‌فرمایند که چهره‌ای عادی و حتی «فوق عالی!» از شرایط کشور ارائه دهند، اما واقعیت آنچنان روشن است که با این سخنرانی‌ها و گفتگوها و بحث و جدل‌ها نمی‌شود بر روی واقعیت دردناک سیاسی و اجتماعی و اقتصادی و بخصوص اخلاقی جامعه پرده کشید… و من این شرایط را همانگونه که بارها یادآوری کرده‌ام کیفر و انتقام الهی می‌دانم بر آنچه ما در این سه دهه‌ی گذشته از ظلم و ستم بر سرِ خودمان آوردیم، از هتک حرمت‌ها و تهمت‌ها و دروغ‌ها و سلب حیثیت‌ها و احیاناً تعرض به جان و مال و ناموس و عِرض و آبروی یکدیگر… ما هر کسی را که جزیی اختلافی با ما داشت، از میدان به‌در کردیم و از اول انقلاب هر روز و هر ماه و هر سال بر تعداد مطرودین و محذوفین و پیاده‌شدگان به زور یا اختیار از قطار انقلاب افزودیم و حالا که نوبت به خودمان رسیده و در متنِ دست‌اندرکاران امور، خدشه و رخنه افتاده، آه و ناله می‌کنیم که چرا حرمت یکدیگر را نگه نمی‌داریم و قدر یکدیگر را نمی‌دانیم!… درحالی‌که پشت سرِ‌ همین ماها که اکنون باهم دعوا داریم، خَیِلی عظیم از محذوفین و مطرودین و متهمین و آبروریختگان و از صحنه به‌درشدگان یا به‌در رفتگان وجود دارند که نام بردن از اشخاص و جریان‌ها و گروه‌های مزبور مستلزم نگارش یک کتاب است! و کافی است که برادران و خواهران ارجمندی که در این سال‌ها در جریان امور بوده‌اند، نگاهی به گذشته از آغاز انقلاب تاکنون بیندازند تا به لیستی طولانی از محذوفین و مطرودین که توسط ارباب دعوای امروز، از میدان به‌در رفته‌اند دست یابند، و من خودم یکی از آنهایم که البته به دلایلی که یکی از آنها لطف خاص رهبر انقلاب و نیز لطف همین آقای دعائی و اصحاب مطبوعات است، هنوز دست و پایی می‌زنم وگرنه اگر اینها نبود من از همان دعوای شدید مجلس اول بر سر عدم کفایت سیاسی رئیس جمهور وقت، به کلی حذف شده بودم… و الان هم عملاً حذف شده‌ام. ولی به روی خودم نمی‌آورم و از رو نمی‌روم و هر چند گاهی آهی می‌کشم و سوزِ دلی ابراز می‌دارم چرا که به لطف الهی هیچگاه ناامید نمی‌شوم و خدا را شکر… بگذرم… خیلی به حاشیه رفتم…

***

و امّا آشتیِ ملیِ پیشنهادیِ حقیر (مقدمه!)

این پیشنهاد، نخست خدمت رهبر انقلاب و آنگاه به کل ارباب سیاست اعم از مسئولان فعلی کشور و کل مسئولان پیشین و نیز شخصیت‌ها و احزاب و گروه‌های معترض و مخالف چه آنان که رخت مهاجرت بربسته‌اند یا آنان که در کشورند ولی به دلایلی لب بربسته‌اند و یا آنان که به حبس و حصر دربسته‌اند و نیز عموم مراجع عظام و علمای اعلام و خطبای کرام و شخصیت‌های فرهنگی و علمی و همه‌ی کسانی که به نحوی از انحاء می‌توانند در سرنوشت کشور مؤثر باشند و نیز تک‌تک افراد ملت که مانند منِ یک لا قبا هیچ‌کاره‌اند و فریادشان به جایی نمی‌رسد، اما در حدّ پراکنده کردن ذرّات معلّق نامرئی آلودگی در هوای سیاست، می‌توانند اثرگذار باشند. منظورم همه‌ی افراد عادی و معمولی‌اند اعم از دانشجو و کاسب و بازاری و مسجدی و کمیته‌ای و سپاهی و بسیجی و کارمندانِ جزء دولت و شاغلین آزاد از دهاتی و شهری و باسواد و بی‌سواد… که هرکدام، همانگونه که اشاره کردم در آلوده کردن فضای سیاسی در جلسات خانوادگی و دوستانه و میهمانی‌ها، جشن‌ها و عزاها و نیز در مترو و تاکسی و اتوبوس‌های شهری و صف خرید و اداره و مسجد و مدرسه و همه جا و همه جا مشغول غیبت و تهمت و شایعه‌پراکنی و قول به غیرعلم و عقده‌گشایی و بدگویی و هتک حرمت و بی‌احترامی و آبروریزی این یا آن مقام مسئول یا غیر مسئول یا وابستگان آنان یا این روحانی و آن روحانی و این وکیل و آن وزیر و یا آن مخالفِ معارض و منتقد هستیم بخاطر فشار زندگی و عدم تکافوی دخل و خرج به زمینِ و زمان ناسزا می‌گوییم و… خلاصه تک‌تک ما که شرایط ناسالم و ملتهب و بی‌کنترل سیاسی، به عصیان و گناهمان کشانده است، مخاطب این نوشته و این پیشنهادند. به یادم آمد آیه کریمه‌ی قرآن که از زبان و دل به آن ایمان دارم و به آن عشق می‌ورزم.

«یا ایّها الّذین آمنوا ادخلوا فی السِّلم کافه‌ی ولا تتبّعوا خُطُوات الشیطان»

یعنی ای کسانی که ایمان آورده‌اید همگان به آشتی درآیید و از گام‌های شیطان پیروی نکنید.

دقت می‌فرمایید که خداوند در برابر دعوت به آشتی، به «خُطُوات شیطان» اشاره می‌کند و این بدان معنی است که راهی که ما داریم می‌رویم و این نزاع و درگیری و تخاصم و تنازع پیوسته درحال گسترش که ما در آن می‌لولیم و مدام در کوره‌ی جهنمیِ آن می‌دمیم، گام‌های شیطان است که ما از آن پیروی می‌کنیم… اگر کسی مدعی است جز این است این گوی و این میدان. مثلاً‌ با دلیل بفرمایند که ادامه دعوای خرداد ۸۸ راه شیطان نیست…

ستون من به اصل مطلب نرسیده بسته شد!‌ تا فردا…

۵

آشتی ملی تنها راه برون‌رفت (۲)

نیــــــــک نیــــــــــــــــــــوز...
ما را در سایت نیــــــــک نیــــــــــــــــــــوز دنبال می کنید

برچسب : رهبری ,انتقاد و پیش نهاد ,بحران ,حجتی کرمانی , نویسنده : سردبیر نیک نیوز nick بازدید : 440 تاريخ : شنبه 21 بهمن 1391 ساعت: 5:45