شادمانی از اين خانه رفت، مسعود بهنود

ساخت وبلاگ

 

شادمانی از اين خانه رفت، مسعود بهنود

جواب فخرالملوک را چه بايد داد که می‌گويد اين خانه بی‌قباله اسماعيل‌آباد خانه بود، بی اين‌همه داغ و درفش، بی اين‌همه باد و بروت، خانه‌ای بود و دور پايه‌های کرسی‌اش شادمانان بودند و برکتی داشت خوشی آن. چه برسد که تازه قباله اسماعيل‌آباد هم که هنوز به نام نشده است، مدعيان می‌گويند هنوز راه‌ها هست که نرفته‌ايم، اين تازه گام اول بود 

وقتی به آقای احتشام خبر رسيد از دعوا ده ساله با مدعيان پيروز به درآمده و ملک اسماعيل آباد را از کف همسايه ها به درآورد، فورا آن را به اطلاع فخرالزمان رساند و فرمان برپائی يک جشن و سور صادر شد. هفته بعد وقتی شادمان و شنگول وارد خانه شد زمستان بود. فخرزمان کرسی را تميز و مرتب کرده، وسط مجمع روی کرسی، يک ظرف ميوه گذاشته بود و جانماز آقا را هم پهن کرده بود، کنار پنجره رو به قبله. آن شب چند نفر وکيل، محضردار، حسابدار و شوفر و امربر که در اين کار دشوار در خدمتش بود را برای شام شب دعوت کرده بود تا در اين شادمانی همراه باشند و از خدماتشان قدردانی شده. از روبيده شدن برف حياط و بوی خوش زعفران که از مطبخ می آمد دانست بساط جشن شبانه فراهم است.

اما با اين همه وقتی نماز را ادا کرد و آقا مصطفی پسرش هم پشت سرش به او اقتدا می کرد، نگاهی به پايه های کرسی انداخت انگار خيالی در سرش افتاد که با صدای بلند از فخرالزمان خانم پرسيد چرا اين قدر سوت و کورست خانه، بچه ها کجايند. لحظاتی به سکوت گذشت تا زن در آستانه در ظاهر شد و گذاشت که آقای احتشام دوباره سئوالش را بپرسد آن گاه گفت کدام بچه ها آقا، مصطفی و بچه هايش در خدمتتان هستند. آقای احتشام همچنان که سرسجاده تسبيح را در دست می چرخاند گفت ناسلامتی من پنج بچه دارم و دوازده نوه، شش تا عروس . فخرالزمان به سادگی و آرامی گفت حواستان پی اسماعيل آباد بود همه رفته اند. آقای احتشام همان را که ده سال بود می گفت تکرار کرد و بازگفت من که رفتنی ام اين ها را برای شماها می خواستم، خواستم زن و بچه و خانواده ام محتاج نمانند. اسمتان سربلند باشد، حقير نباشيد، پيش اين و آن مغرور باشيد و ...

انگار عقده ای از ساليان در گلوی فخرالزمان بود که اين بار سکوت نکرد و گفت "بله اين را بارها فرموديد اما شادی اين خانه را برای ملک اسماعيل آباد خرج کرديد...حواستان نيست بچه هايتان يا از اين شهر رفته اند يا در همين جا در گوشه ای سامان گرفته اند... 

و اين حکايت ماست.

شبهه را قوی بگيريم که همه اين داستان مرگ برآمريکا اصالت دارد و توسط جمع عاقلی در جمع منافع ملی کشور ثبت شده، گوئی نمی دانيم که اصل اين شعار از جای ديگر آمد و بر زبان جناح مذهبی مخالف رژيم سلطنتی افتاد و کم کم در اغراق های معمول تبديل به يکی از اصول دين شده تا جائی که ديگر بسيجی احمدآبادی هم ولی فقيه را تهديد می کند که به مذاکره تن ندهد. حتی آماده ايم که بپذيريم اين حفظ خصومت با بزرگ ترين قدرت زمان، تنها ساروجی است که می توان ايران اسلامی را پشت حکومت متحد نگاه دارد.

گيرم همه پذيرفتند فن آوری هسته ای که حق مسلم ايران است، فقط با همين ديپلوماسی که در پيش گرفته شد، به دست آوردنی بود و هيچ راه ديگری نداشت. شبهه را قوی بگيريم، مهندسی آرا در انتخابات، که بنا به گفته موثقين اجازه اش از بالا رسيد و به حساب مصلحت نظام گذاشته شد [گرچه جمعی که مطابق قانون اساسی جمهوری اسلامی به عنوان تشخيص دهنده مصلحت نظام معين شده اند، از قرار هيچ وقت به بازی گرفته نشدند و در انتخاب اين راه، دستی نداشتند].

قبول کرديم همه ميليون ها تنی که به جنبش سبز تعلق داشتند پذيرفتند که وقتی در سال ۸۴ يکی از بچه های خاکی جناح راست [زير عبای آقای جنتی]، با عمليات پيچيده بسيج و سپاه به رياست جمهوری رسيده، مصلحت آن بود که چهار سال دوم هم در جای خود بماند که ديگر اين ها هم طلبی نداشته باشند.

شبهه را قوی می گيريم با استدلالی مشابه آن چه قبل از انقلاب وجود داشت، مجلس را از نمايندگان واقعی مردم خالی کردن تنها راه حکومتداری و حفظ مجلس شوراست، جلوگيری از شکل گيری هر سنديکا و حزب و نهاد و جبهه ای همان است که تدبير حکم می کند و بهترين روش حکومتداری است.

و باز گيريم تن داديم که در سی و چند سال، با اين همه درآمد نفت، با اين همه فرصت های درخشان که در جهان به وجود آمد و به کشورهای درجه دوم راه ميانبر داد تا خود را به صف برسانند، فقط ايرانی ها بودند که همه غرب دشمنشان بود و نگذاشت تا قيامت کنند و بهشت را برای همه جهانيان هديه آورند.

اصلا بيائيد فرض را بر اين بگذاريم که همگان داوطلبانه، بدون نيازی به اکروبات نيروهای انتظامی، آنتن های بشقابی خود را به خيابان ها ريختند و خودخواسته راه عبور به اينترنت را بستند، برای اين که در هزينه های عمومی صرفه جوئی شده باشد کامپيوترهای خانگی و انواع تابلت ها را به مراکز مخصوص سپردند و خود به تماشای رسانه ملی نشستند و هيچ نگفتند که ما هم از تحولات جهانی سهمی داريم و برای چشم و عقل ما هم رزق و روزی مقدر است.

گيرم حکم الهی شد که اشک مادری که فرزندش کار می کرد، وبلاگ اعتراضی هم می نوشت، زخمش زدند و کشتندش اشک نيست. گيرم خبر رسيد اثر ندارد آه کودکانی که مادرشان زندانی است چون وکالت زندانيان سياسی را به عهده داشته است. گيرم خبر رسيد نفرين هزارانی که در چنبره يک نظام قضاييه ناکارآمد و در اختيار، گرفتارند به جائی نمی رسد و اثری در کائنات ندارد. اصلا بيائيد رضايت بدهيم التماسی که در جوف هفتاد ميليون نامه پيچيده می شود و به دست حکومتيان می رسد، التماس نيست بلکه همان طور که دستگاه دولت ادعا می کند نشانه رضايت مردم است و افزونی آمارش نشانه افزونی محبوبيت کارگزاران.

با اين همه جواب فخرالملوک را چه بايد داد که می گويد اين خانه بی قباله اسماعيل آباد خانه بود، بی اين همه داغ و درفش، بی اين همه باد و بروت، خانه ای بود و دور پايه های کرسی اش شادمانان بودند و برکتی داشت خوشی آن. چه برسد که تازه قباله اسماعيل آباد هم که هنوز به نام نشده است، مدعيان می گويند هنوز راه ها هست که نرفته ايم، اين تازه گام اول بود.

 
نیــــــــک نیــــــــــــــــــــوز...
ما را در سایت نیــــــــک نیــــــــــــــــــــوز دنبال می کنید

برچسب : مسعود بهنود ,سیاست ,مقاله, نویسنده : سردبیر نیک نیوز nick بازدید : 323 تاريخ : يکشنبه 24 دی 1391 ساعت: 4:16