اين قصه با تمام ابعاد زيبا و زشت، تلخ و شيرين، مثبت و منفي و... معرف زمانهيي است كه ما در آن زندگي ميكنيم. زمانهيي كه در آن مشكلاتي داريم. اين مشكلات از جنس مشكلات فرهنگيـ اجتماعي خيلي جدي است و من به عنوان عضوي از اين جامعه كه با اين جامعه احساس همبستگي تاريخي، فرهنگي و اجتماعي ميكنم، نگران جامعه و فرآيندهاي آن هستم
بعد از مدار صفردرجه و ميوه ممنوعه در بيمارستان بستري شدم. البته دلم هم نميخواست اين حرفها را بزنم اما رسيدن به آستانه 20 سال فعاليت در تلويزيون كه همزمان با مقطع جواني و ميانسالي من بوده، مرا دچار حس عاطفي خاصي نسبت به تلويزيون كرده و به همين دليل اين حرفها را بيان ميكنم. ميتوانم بگويم در اين 20 سال من به زندگي شخصي و خانوادگيام نرسيدم
گفتوگوي دوساعته «اعتماد» با حسن فتحي فقط محدود به سريال «زمانه» نيست هرچند زمانه و حال و هواي آن بخش مهمي از اين گفتوگو را تشكيل ميدهد اما فرصت ديداري كه با اين كارگردان در پشت صحنه آخرين روزهاي تصويربرداري اين سريال فراهم شد، به گپ و گفتي درباره حضور 20 ساله او در عرصه تلويزيون تبديل شد. حضوري كه در هر مقطعي دستاورد خوبي براي تلويزيون داشته و با نامهايي همچون: شب دهم، روشنتر از خاموشي، ميوه ممنوعه و... همراه بوده است. حسن فتحي هر بار با ساخت سريال جديدي، مخاطبان تلويزيون را غافلگير كرده است و با فيلمهايش در سينما، اين غافلگيري را بيشتر كرده است. چگونگي اين غافلگيري و يافتن فوت و فنهاي كارگرداني، بخش مهمي از موضوع اين مصاحبه است. فتحي در ابتداي اين مصاحبه ميگويد: «آدميزاد تا وقتي جوان است دنبال فرار از تنهايي است. وقتي از ميانسالي عبور ميكند دنبال پناه بردن به آرامش است». او تاكيد ميكند كه در سريال زمانه حرف اين بودكه «خشونت و انتقام در هيچ كجاي اين جهان از جمله جامعه ما، نه كسي را از تنهايي نجات داده و نه كسي را به آرامش رسانده است.»
هنگامي كه تيزرهاي زمانه از شبكه سه پخش شد، ميشد حدس زد فضاي كلي اين سريال چيست اما معمولا حس كنجكاوي روزنامهنگاري با اطلاعات اندك اينچنين ارضا نميشود. اخباري هم كه منتشر شده بود تصوير خاصي از سريال نميداد. با پخش كار و تماشاي قسمتهايي از آن احساس كردم اين سريال هم مانند ديگر ساختههاي شما هيچ شباهتي به ساختههاي قبلي شما ندارد. انتخاب سوژه و فيلمنامه براي ساختههاي شما چطور انجام ميشود كه هر اثر جديدي از شما به جاي آنكه دنباله آثار قبلي باشد كاملا بيشباهت به ساختههاي قبلي شما از آب درميآيد. بخش عمدهيي از اين جريان خارج از اراده من شكل ميگيرد. عرفا جملهيي را ميگويند كه «صوفي ابنالوقت باشد اي پسر». آنها توصيه ميكنند فرزند زمانه خودمان باشيم. من يا بايد بر اساس يك ساختاري كه در گذشته در آثارم بوده و برخي پسنديدهاند به سمت آينده بروم يا اينكه چالش جديتر و جانفرساتري را انتخاب كنم و به سراغ هر موضوعي كه ميروم، متناسب با ساختارهايي باشد كه با موقعيت اجتماعي ـ فرهنگي آن موضوع تناسب دارد. بسياري از موضوعات را ميتوان در قالب آثار تاريخي مطرح كرد اما گاهي موضوعهايي وجود دارد كه بيان آن در قالب روز نياز نمايشي مخاطب است. هربار به سراغ خلق اثري رفتم، با خودم عهد نبستهام كه چون مرا كارگرداني تاريخيساز ميدانند و گاه درست و نادرست مرا با مرحوم «علي حاتمي» مقايسه ميكنند، به سراغ ساخت آن نوع آثار بروم.
فكر ميكنم بستر ساخت آثار تاريخي براي شما خيلي مهيا بوده است. بله، اما واقعيت اين است كه من با هر اثري كه خلق كردم، در وهله اول سعي كردم به نيازهاي روحي و رواني خودم پاسخ دهم. نيازهاي اينچنيني ما هم نميتواند با توجه به شرايط روز جامعه، آثار ايستا و بيتحركي باشد.
مسيري كه شما به آن اشاره ميكنيد از سوي كارگردانهاي ديگر هم معمولا پيش گرفته ميشود اما اين كارگردانها هنگام پاسخ به نيازهاي روحي و رواني خودشان، آثاري خلق ميكنند كه بهشدت انتزاعي است. چگونه طي كردن اين مسير در شما به خلق آثار پرمخاطب منجر ميشود؟
در يك جمله بايد بگويم: «نشست و برخاست روزمره با مخاطب». خيلي روزها پيش ميآيد كه با خودم ميگويم بايد به مكان رفت و آمد مردم بروم. به همين دليل به قهوهخانه ميروم يا به پاساژها و محلهاي تردد مردم ميروم. در ماه حداقل دو سه روز با اتوبوس و دو سه روز با مترو رفت و آمد ميكنم. گاهي هم به تماشاي مسابقههاي فوتبال ميروم. اينها منابع پژوهشي دست اولي هستند كه در اختيار هنرمند ميتواند قرار گيرد.
اما بسياري از كارگردانها و نويسندگان همچنين مسيري را طي ميكنند اما باز هم حاصل كار چندان رضايت بخش نيست. شايد برخي نويسندگان هميشه با مترو تردد كنند اما شما چه ميكنيد كه در اين روش تحقيقي و تحقيق ميداني، مصالح يك سريال خوب را جمعآوري ميكنيد؟
تفاوت روش من در اين است كه وقتي وارد فضاي اينچنيني ميشوم، دغدغهيي را با خودم ميبرم. نيچه جملهيي دارد كه من هميشه آن را تكرار ميكنم و اين جمله سرلوحه فعاليتهاي من است. او ميگويد: «آنكس كه در زندگي چرايي دارد، با هر چگونهيي خواهد ساخت». هنرمند بايد صاحب دغدغه بوده و درباره مسائل مهم و هميشگي زندگي بشري، چراها و سوالهايي داشته باشد. عشق، تبعيض اجتماعي، دروغ، خشونت و... مضاميني است كه در اين سالها برايم بسيار جدي بوده و تفكرات عميق و عقلايي در اين باره داشتهام و به همين دليل وقتي به سراغ تحقيق اجتماعي ميروم، دقيقا ميدانم چه ميخواهم.
مثل صيادي كه با تور به دريا ميرود و در منطقه خاصي از دريا به سراغ ماهي خاصي ميرود. يك هنرمند هم اگر با اين رويكرد وارد دنياي تحقيق و پژوهش شود دقيقا ميداند چه ميخواهد بردارد. چيزهايي كه برميدارد هم نسبت معين و مشخصي با مردم جامعه دارد و هم با دغدغههاي قلبي خودش. در اين نسبت ديالكتيكي ميان دغدغههاي ذهني و مسائل جامعه ممكن است اتفاق خوبي به لحاظ هنري رخ دهد كه حاصل آن يك اثر هنري ممتاز باشد.
بودن در اجتماع و چرخش در ميان جامعه گاه براي برخي هنرمندان به خلق آثاري منجر ميشود كه نگاهي شعاري نسبت به مفهوم عدالت، فقر و... دارند. حالا در ذهن شما چه صافيهايي وجود دارد كه اين مضامين به صورت شستهرفته بيرون بيايد تا از طرف مخاطب امروز كه با انواع و اقسام وسايل ارتباطي مواجه است، قابل پذيرش باشد؟
در چند گفتوگوي قبلي هم به اين مساله اشاره كردهام كه براي من رئاليسم به معناي هنري با رئاليسم به معناي رئاليستي كاملا متفاوت است. اساسا تفاوت بين كار يك محقق كه صرف دادههاي تحقيقي خود را ارائه ميدهد با يك هنرمند در اين است كه هنرمند دادههاي تحقيقي و رئاليستي را از صافي فكر و ذهن خود ميگذراند و در نتيجه شما به رئاليسمي ميرسيد كه برخي نام آن را رئاليسم شاعرانه، برخي رئاليسم درونگرايانه و برخي ديگر نامهاي ديگر را براي آن انتخاب ميكنند. واقعيت ماجرا اين است كه وقتي من به سراغ تحقيق ميداني رفته و واقعيتي را كسب ميكنم، سعي كردهام آن واقعيت را با زبان آميخته به شعر و خيال و موسيقي بيان كنم. به عبارتي در عين حال كه اين واقعيت، همان واقعيت است اما بيان عاطفيتر و كمي دراماتيكتر آن واقعيت است. اساسا در اين فرآيند است كه درام اتفاق ميافتد و اگر غير از اين باشد، كار هنرمند با يك مردمشناس يا جامعهشناس تفاوتي نميكند.
مردم شناس كار تحقيقي ميكند و گزارش خود را با يك بيان علمي، خشك، بيطرفانه و رسمي ارائه ميكند اما هنرمند همان تحقيق ميداني را ميكند اما در گزارش خودش كه اثر هنرياش است، اين تحقيقات ميداني را از صافي عاطفه، روح، خيال و زخمهايي كه در طول زندگي بر روحش نشسته ميگذراند و واقعيت را تبديل به يك بيان شاعرانهتر و هنرمندانهتر ميكند. اين يكي از ويژگيهايي است كه خواسته يا ناخواسته در آثار من اتفاق افتاده است.
زمانه چگونه در چنين فرآيندي متولد شد؟
آنچه شما امروز در قالب سريال زمانه از شبكه سه سيما ميبينيد، با فيلمنامهيي كه سال گذشته در چنين روزهايي از سوي اسماعيل عفيفه به من پيشنهاد شد كاملا متفاوت است. طرح فيلمنامه توسط «عليرضا كاظميپور» نوشته شده بود اما آنچه در عمل اتفاق افتاد، سنتزي بود از فيلمنامه اوليه و دغدغههاي اجتماعي كه براي من بعد از ساخت سريال اشكها و لبخندها مطرح بود. از آن سريال تا امروز، در كنار دغدغههاي عاشقانهيي كه من در سريال هايم هميشه داشتهام، يكي دو موضوع به مساله ثابت آثار من تبديل شده است.
مساله جوانان هم يكي از آنهاست؟
بله، اما نگراني من به عنوان يك هنرمند نسبت به گسترش فرهنگ دروغ در جامعه ما و پيامدهاي فاجعهبار اجتماعي و خانوادگي از يك سو و از طرف ديگر گسترش فرهنگ خشونت، كينهتوزي، تهمت و افترا از سوي ديگر بياعتنا به پيامدهاي فاجعهباري كه ميتواند داشته باشد؛ به دو دغدغه مهم و جدي آثار من تبديل شده است.
اخيرا هم يكي از پيامدهاي فاجعهبار خشونت را ديديم كه طي آن دو جوان طي يك زورگيري دستگير و به مرگ محكوم شدند.
در اشكها و لبخندها در كنار دغدغه اصلي و هميشگي عاشقانهها كه در آثار من وجود دارد، پرداختن به دروغ و عواقب آن دغدغه اصلي من بود. در سريال در مسير زاينده رود پرداختن به خشونت و آثار ويرانگر آن درونمايه سريال را تشكيل ميداد و در زمانه من به هر دو مساله پرداختم. اگر اين سه اثر را يك سه گانه در نظر بگيريم، زمانه كاملكننده دو اثر قبلي و اثري جامع نسبت به دو اثر قبلي است. در زمانه مسائلي مانند: دروغ، پنهان كاري، خشونت و پيامدهاي فاجعهبار اين مسائل در فضايي عاشقانه مورد توجه من قرار گرفته است. سال گذشته وقتي پذيرفتم اين طرح را بسازم، تازه كار ما روي قصه شروع شد و ما بيش از 140 ساعت با هم گفتوگو كرديم.
واكنش عليرضا كاظمي پور به دغدغههاي شما چه بود؟ در بين نويسندگاني كه در اين سالها با آنها كار كردهام، كاظميپور فردي بسيار صبور، باحوصله و منعطف است. شايد اگر صبر، حوصله و انعطاف
كاظمي پور نبود اين بار به منزل نميرسيد. در مقطعي «سعيد تشكري» با او همراه بود و در مقطعي ديگر «سعيد جلالي» او را همراهي ميكرد و اگر صبر و بردباري آنها نبود، ايدههاي من به نتيجه نميرسيد چون بارها اين متن نوشته ميشد و من به آنها برميگرداندم و دوباره بازنويسي ميشد. من از اين همه صبر تقدير ميكنم. گاهي پيش آمده كه قرار شده من سريالي را بسازم اما فيلمنامهنويسان آن سريال كه اتفاقا آدمهاي شناخته شدهيي هم بودند، يك دهم صبر و حوصله اين دوستان را نداشتند. به همين دليل من به نويسندگاني با اين ضريب صبر و بردباري نياز داشتم تا قصه به نتيجه برسد.
چرا نام سريال «زمانه» است؟ با توجه به حرفهاي شما نام سريال ميتوانست عنواني كليتر مثل «تاوان خشونت» داشته باشد.
حدس خود شما چيست؟ فكر ميكنم سريال اشاره به زمانهيي دارد كه سريال در آن در حال پخش است.
دقيقا همين است كه شما ميگوييد. اين قصه با تمام ابعاد زيبا و زشت، تلخ و شيرين، مثبت و منفي و... معرف زمانهيي است كه ما در آن زندگي ميكنيم. زمانهيي كه در آن مشكلاتي داريم. اين مشكلات از جنس مشكلات فرهنگي ـ اجتماعي خيلي جدي است و من به عنوان عضوي از اين جامعه كه با اين جامعه احساس همبستگي تاريخي، فرهنگي و اجتماعي ميكنم، نگران جامعه و فرآيندهاي آن هستم. از اتفاقهاي خوب و زيبايي كه در جامعه ميافتد لذت ميبرم و به خودم ميبالم و از اتفاقهاي تلخي كه در جامعه ميافتد غمگين، دلشكسته، افسرده و نگران ميشوم.
يكي از ويژگيهاي سريال «زمانه» و اساسا زمانهيي كه شما به تصوير ميكشيد اين است كه در آن هيچ چيزي ثبات و آرامش ندارد. مردي كه سه دختر خوب دارد، كارخانه دارد و به نظر ميرسد بايد آدم خوشبختي باشد ناگهان با گرفتاري عجيبي در زندگي مواجه ميشود. شخصيتهاي ديگر هم خيلي زود موقعيتهاي شغلي خودشان را از دست ميدهند و...
در سريال زمانه برخلاف ساختههاي پيشينام در تلويزيون، اينبار تمامي شخصيتها را خاكستري در نظر گرفتم. شايد يكي از دلايلي كه باعث شده اين سريال با اقبال جامعه مواجه شود اين است كه آدمهاي زمانه باورپذير هستند. ما هيچ شخصيتي را نداريم كه بد مطلق يا خوب مطلق باشد. اين صفت و ماهيت جامعهيي است كه من در آن زندگي ميكنم. يكي از ويژگيهاي اين جامعه همين بيقراريها، بيثباتيها، آشفتگيها و سردرگميهاست. من هر روز چنين چيزهايي را در جامعه خودم ميبينم و دايم از خودم ميپرسم حسن فتحي كه حالا به پنجاه سالگي رسيده، در آشفتگي اين نسل چقدر نقش داشته است.
تا به حال فرزندان شما چنين سوالي را از شما پرسيده اند؟ بله. آنها هم درباره خيلي از مسائل از من سوال دارند.
آنچه شما در سريال زمانه مطرح كردهايد تا چه حد دغدغههاي خودتان به عنوان يك پدر هم هست؟
قطعا زمانه دغدغههاي من به عنوان يك پدر هم هست. شايد اين اتفاق خيلي ناخودآگاه رخ داده است و زماني كه شخصيتهاي كم سن و سال زمانه را طراحي ميكردم، ناخواسته به فرزندان خودم هم فكر كردهام. يا در مقاطعي از سريال كه شخصيتهاي جوان رودرروي شخصيتهاي ميانسال ميايستند، شايد برخي از اين برخوردها برخوردهايي باشد كه ما با نسل جوان داريم. مواجهه من و فرزندانم هميشه دوستانه و صميمانه نبوده است. بعضي از چالشهايي كه ميان پدران و مادران امروز اين جامعه با فرزندانشان وجود دارد، ميان من و فرزندانم هم وجود داشته و ممكن است باز هم اتفاق بيفتد. مهم نحوه برخورد با اين چالشهاست كه هميشه تلاش كردهايم با عقلانيت با موضوع برخورد كنيم و يك نكته را هم لحاظ كنيم تا مشكلاتمان حل شود. آن مساله هم اين بوده كه همه از حقوق يكسان برخورداريم و من اين تصور را پيدا نكنم كه چون از فرزندانم بزرگتر هستم، حق اظهارنظر و حرف زدنم بيشتر است. من در اين سالها تلاش كردم بر اين ويژگي پدرسالارانه كه در فرهنگ ما هم وجود دارد غلبه كنم. بعد هم نتيجه خوبي گرفتم و زماني كه در شرايط برابري با فرزندانم قرار ميگيرم و آنها احساس ميكنند من در زمينه حق حرف زدن و اظهارنظر براي آنها حقوقي برابر با خودم در نظر ميگيرم، راه تفاهم و مفاهمه چقدر بازتر ميشود. اين تجربهيي كه من با فرزندانم داشتم، تجربه پرچالشي بود كه در نهايت به يك رابطه زيبا و دوستداشتني تبديل شد. اين راهحلي است كه من براي حل مشكلاتم با فرزندانم پيدا كردهام و به نظرم اگر بزرگان يك جامعه هم اين احساس را نسبت به جوانان آن جامعه داشته باشند كه از حيث حقوق انساني و شهروندي همگي در يك مرتبه و موقعيت قرار دارند، شايد چالشهاي ميان جوانان با نسل قبل از خودشان به شكل عقلانيتري قابل حل باشد. قاعده اين است كه نبايد تفاوتي ميان فردي كه داراي موقعيتهاي خاص در جامعه است، با جوانان وجود داشته باشد. اگر چنين فرهنگي در جامعه ما گسترش پيدا كند، بسياري از معضلات و مشكلات مصيبت بار و زيانباري كه ممكن است بر سر اين جامعه بيايد رفع ميشود.
در سريال زمانه اغلب آدمها منفعت طلب هستند و به دنبال منافع خود هستند. هيچ كس به فكر ديگري نيست. اوج اين مساله هم در شخصيت منوچهر ديده ميشود. اين مساله هم برگرفته از فضاي جامعه است؟ اين نگراني است كه من نسبت به جامعه دارم. منوچهر در اين سريال، به نوعي نماينده قشري از جامعه است كه آنقدر بيمناك منافع خود و اطرافيانش است كه گاه زير ضرب اضطراب و استرسي كه به او وارد ميشود، يك سري اصول اخلاقي را ناديده ميگيرد. ممكن است اين خصلت در جراح، فيلمساز، بقال و كلا همه اعضاي جامعه باشد كه به دليل نفع شخصي، گاهي مسائل اخلاقي را ناديده ميگيرد.
در چه جامعهيي امثال منوچهر زياد ديده ميشوند؟
در جامعهيي كه ضريب عدم امنيت اقتصادي و اجتماعي آنقدر بالا برود كه ضريب استرس و اضطراب بالا برود و آن استرس آنقدر اوج بگيرد كه مانع از آن شود كه اصول اخلاقي را رعايت كند.
در كنار منوچهر شخصيتهايي مانند فاطمه هم ترسيم شدهاند كه اهل گذشت هستند.
بله و با اينكه در گذشته ظلم بزرگي به آنها شده و يك جوري از داشتن آينده خوبي محروم شدهاند اما نداشتنها، ناكاميها و محروميتهاي خود را با بخشيدن عشق بيشتر به همنوعهاي خود جبران ميكنند. در اين سريال فاطمه و ارغوان دو سر طيف محروميت هستند. هر دو مورد ظلم قرار ميگيرند اما نحوه واكنش آنها به ظلم كاملا فرق ميكند. يكي راه بخشش را در پيش ميگيرد و ديگري راه انتقام.بنابراين ما يك طيف متنوعي از آدمهاي متفاوت در اين قصه ميبينيم. چيزي كه در اين سريال خبري نيست و من بابت آن خيلي خوشحالم؛ رمانتيسمي است كه در خيلي از سريالها وجود دارد و من بابت عدم وجود آن در زمانه خوشحالم.
البته در برخي قسمتهاي سريال اين مساله ديده ميشود. مثلا در كليپهاي تصويري كه موسيقي آنها را همراهي ميكند يا در روابط عاشقانه ميان شخصيت اصلي داستان و وكيل جوان كه پيامك به هم ميزنند و...
اين رمانتيسم من نيست بلكه متعلق به آن شخصيت است.
اما از يك وكيل كه قاعدتا بايد فردي معقول باشد، ميتوان انتظار چنين رفتاري داشت؟ من با وكلاي مختلفي نشست و برخاست كردهام. ما وكلاي زيادي داريم كه بايد واقعا در مقابل آنها سر تعظيم فرود آورد اما در اين صنف هم مثل هر صنفي، وكلاي ناپخته و خامي هستند كه قوانين و اخلاقيات را فداي منافع شخصي خود ميكنند. رمانتيسمي كه در كار ميبينيد متعلق به آنهاست. اگر در كار اين مساله تداوم پيدا كند، ميتوانيد بگوييد متعلق به من است اما در ادامه ميبينيد كه اين رمانتيسم چون بر مبناي عقل و اخلاق نيست، به چه فرجام ناگواري ميرسد.
در اغلب ساخته هايتان شخصيتهاي محوري ميانسال بودهاند كه به واسطه درگيري آنها با مسائل مختلف، داستان به سراغ جوانها هم رفته است. «در مسير زاينده رود» و «مدار صفردرجه» تنها سريالهايي است كه در آن به طور مستقيم با شخصيتها و بازيگران جوان، سريال را به مخاطب معرفي كردهايد. در سريال زمانه اين نگراني را نداشتيد كه مخاطب شبكه سه سيما با تماشاي «حسين محجوب» در نقش اول سريال با كار ارتباط برقرار نكند؟ البته حسين محجوب بازيگر توانايي است اما در اغلب سريالهاي تلويزيوني و حتي ساخته قبلي خود شما نقش دوم خيلي خوبي داشت. مخاطب جوان معمولا دوست دارد شخصيت جوان را در نقش اول سريال دلخواهش ببيند.
اين نگرانيها براي من وجود دارد اما كارنامه هنري من نشان ميدهد بهشدت اهل خطر كردن هستم. اساسا باورم اين است كه فعاليت هنري بدون ريسك و بدون مقداري تجربه گرايي و تجربه انديشي اصلا لطفي ندارد. سريال مدار صفر درجه اثري با اين ويژگيها بود كه خيلي هم مورد استقبال قرار گرفت.
حتي مورد تقليد هم واقع شد و سريالهايي شبيه به آن هم ساخته شد!
بله. اما اگر من آدم محافظهكاري بودم، ترجيح ميدادم در آن فضا باقي بمانم و فضاي شب دهم، پهلوانان نميميرند، روشنتر از خاموشي و مدار صفردرجه را تكرار ميكردم. در آن فضاها موضوع براي كار كردن بسيار هم زياد است.
احتمالا خيلي از آثار اينچنيني هم به شما پيشنهاد ميشود؟
بله. پيشنهادهاي مالي وسوسه برانگيز و خوبي هم مطرح ميشود. اما حسي كه من نسبت به زندگي دارم، همان است كه اغلب ما هم داريم و روز خودمان را هم معمولا با اين پرسش آغاز ميكنيم كه ما فقط يك بار به دنيا ميآييم و يكبار طعم زندگي را ميچشيم و در اين يكبار به دنيا آمدن، كار اشتباهي است كه بخواهيم روزها و هفتههاي خودمان را تكرار كنيم. هيچ چيز براي من در زندگي عذاب آورتر از تكرار نيست. من هميشه سعي كردم از اين تكرار فرار كنم. آن هم در اين دنياي بيانتهاي هنر كه به سختي ميتوان به تكرار افتاد! به همين دليل همواره دنبال كشف عرصههاي تازه بودهام. هميشه از خودم پرسيدم كجا موفق بودهام و كجا موفق نبوده ام؟ اين روحيهيي بوده كه همواره داشتهام و فكر كنم تا زمان مرگ هم آن را حفظ كنم. البته در سريال «پهلوانان نميميرند» و «فردا دير است» هم شخصيتهاي جوان محور سريال بودهاند.
در اغلب ساختههاي شما مطالب محتوايي فراواني وجود دارد كه در حد و اندازهيي معقول در سريال مطرح ميشود و هيچ گاه خط كلي داستاني توسط اين مطالب محتوايي تهديد نميشود و اصطلاحا جذابيت تحت الشعاع قرار نميگيرد. چگونه اين توازن را ايجاد ميكنيد كه سريالهاي شما تبديل به بيانيه نميشود؟
شايد باور اين مساله سخت باشد اما نحوه نگاه من به شخصيت هايم بازتاب نحوه نگاه من به انسانها در زندگيام است. غير از اين هم نميتواند باشد. در يك روايت صادقانه هنري يك هنرمند به همان شكل كه به دنيا نگاه ميكند، اثر هنرياش را هم خلق ميكند. به نظرم پيوندي ميان نگاه هنرمند در شخصيتپردازي آثارش با نوع نگاه او در زندگي معمولي به آدمها وجود دارد.
شما در دنياي واقعي آدمها را چطور تقسيمبندي ميكنيد؟
هرگز به خاطر ندارم كه در زندگي شخصيام آدمها را به دو دسته خوب و بد، مثبت و منفي يا سياه و سفيد تقسيم كرده باشم. هميشه بر مبناي اين تجربه شخصيتم شكل گرفته كه در همه آدمها، بخشي براي پيوند، ارتباط، گفتوگو و صميمي شدن وجود دارد و ممكن است بخشي در زندگي يك انسان وجود داشته باشد كه با بخشي از وجود من سازگاري نداشته باشد. اساسا روال و ساز و كار جهان بر اين مبنا قرار دارد. همه آدمها شبيه هم فكر نميكنند و چون شبيه هم فكر نميكنند، نميتوان نتيجه گرفت نصف آدمها خيلي خوب هستند و نيم ديگر خيلي بد! آميزهيي از ارزشهاي متفاوت در وجود آدمها جمع شده است كه وقتي در نسبت با اين آدمها قرار ميگيريد، به اعتبار برخي ارزشها، بخشي از رفتار و كردار آن آدم را ميپذيريد و بخشي از رفتار او را نميپذيريد. تازه ارزشهايي هم كه تو به آنها تكيه كردهيي، ارزشهاي خودت است و نبايد تصور كني ارزشهاي عالي و كامل و جامع است و همه حقيقت پيش تو است و هركس مثل تو فكر نميكند در راه خطا و گمراهي است. متاسفانه اين تفكر ريشه و پايه بسياري از بدبختيها و تراژديهايي است كه در رفتارهاي اجتماعي پديد ميآيد. ما بايد بپذيريم آنچه ما فكر ميكنيم برايمان ارزشمند است، فقط براي ما اينچنين است و الزاما نبايد توقع داشته باشيم اين مساله براي ديگران هم ارزشمند باشد. اين زيربناي تفكري است كه من سالهاست با آن زندگي ميكنم. محيط اجتماعي، خانواده، بزرگان معرفتشناسي كه بر روح و ذهن من تاثير گذاشتهاند؛ مرا به اين نقطه رساندهاند كه همه حقيقت پيش من نيست و الزاما نبايد همه آدمها را بر اساس معيارهاي خودم قضاوت كنم.
با اين حساب چه معياري براي قضاوت باقي ميماند؟ آيا با چنين شيوهيي ما دچار يك نسبيت گرايي بيحد و حصر نميشويم؟ خير. به شرطي كه مبناي صداقت هر انساني را ميزان وفاداري آن آدم به ارزشهاي خودش در نظر بگيريم. يعني مبناي درست و نادرست رفتار يك آدم را من بر اساس ارزشهاي قابل باور خودم نميسنجم بلكه سعي ميكنم آن شخصيت و ارزشهاي او را بشناسم و ببينم آن فرد چقدر خودش به ارزشهاي خودش وفادار است. اين ملاكي است كه من سالهاست انتخاب كردهام و مبناي شخصيتپردازي من در سريال هايم است.
از صحبت شما ميتوان نتيجه گرفت هر اثر هنري بازتابي از شخصيت خود آن هنرمند است؟ ترديدي نيست كه هنرمند امر بيواسطه فارغ از داوري نسبت به رويدادهاي دوره خودش نيست. ما موضوع داستانهاي خودمان را سعي ميكنيم از واقعيت بگيريم و در اين زمينه پژوهش كنيم اما هرچه كه ميآيد، از فيلتر عواطف هنرمند ميگذرد و طبيعي است هر اثري رنگ و بوي خود آن هنرمند را به خود بگيرد.
حالا چرا گاهي هنرمنداني را ميبينيم كه آدمهاي دوستداشتني و سليم النفسي هستند اما ساختههاي ضعيف و بدي دارند؟
(با خنده) من بايد جواب اين سوال را بدهم؟
شما توصيف دقيقي از چگونگي ساخته شدن يك اثر خوب ارائه كرديد. حالا قطعا توصيف نيمه خالي ليوان نميتواند براي شما كار سختي باشد!
نمي دانم جوابي كه الان ميخواهم بدهم چقدر به سوال شما ربط دارد! شاعري ميگويد: شعر زماني متولد ميشود كه شاعر به اندازه كافي سوخته باشد. وقتي شاعر خوب سوخته باشد، خاكستر ميشود، شعر او. اگر در يك فرآيند هنري چنين اتفاقي نيفتاده باشد، حتي اگر هنرمند عالمترين و باسوادترين فرد در عرصه كاري خودش هم باشد، اثر او به دل نخواهد نشست. هنرمند در آن چيزي كه ميگويد و با مخاطب طرح ميكند، اگر رنجش را نبرده باشد و بابت مظالمي كه در اثرش مطرح ميكند رنجي نبرده باشد، شايد با مخاطبش ارتباط برقرار نكند.
در زماني كه اين مصاحبه انجام ميشود، علاه بر سريال زمانه، «روشنتر از خاموشي» از شبكه آموزش پخش ميشود و سريال «در مسير زايندهرود» هم از شبكه آيفيلم نمايش داده ميشود. دوست داشتيد كدام سريال را اول بسازيد؟ به نظرم روندي كه در كارنامه كاريام اتفاق افتاده، با روندي كه در زندگي من هم اتفاق افتاده كاملا شبيه است. به همان ترتيب كه نميتوانم توقع داشته باشم روند زندگيام تغيير كند، توقعي براي تغيير روند زندگي حرفهيي خودم هم ندارم. تنها نكتهيي كه ميتوانم بگويم اين است كه «ملاصدرا» را قبل از «شب دهم» ساختم اما بعد از شب دهم نمايش داده شد. اما بقيه سريالهايم نسبتي با فرايند فكري من هم دارند. البته خيلي خوشحال نيستم كه همزمان چند كار من از شبكههاي مختلف در حال پخش است. احساس ميكنم چقدر بد است كه در فقدان كارهاي خوب كه بايد در روز توليد شود، صدا و سيما مجبور است به گذشته برود و توليدات سالهاي قبل را پخش كند.
البته اين سريالها از شبكههاي تاميني پخش ميشود و چنين شبكههايي معمولا در همه جاي دنيا اقدام به بازپخش آثار ميكنند. بله اما از اين مساله ناراحتم كه تلويزيون اين سريالها را بدون توجه به قانون حق مولف پخش ميكند. حدود دو سال است كه قانون حق مولف كه در تمام شبكههاي تلويزيوني دنيا وجود دارد را من مطرح ميكنم اما در كمال تعجب نه صداي موافقي با اين طرح من، از سوي همكارانم بلند شده و نه از سوي مخالفان! ببينيد كه ما چقدر با هم وحدت صنفي داريم!!! در اين دو سال حتي يك كارگردان نبوده كه از اين حرف من دفاع كند. از طرفي با مسوولان تلويزيون نيز به صراحت درباره اين مساله صحبت كردم اما جوابي نگرفتهام و حتي وقتي مديري در تلويزيون از من خواست كه درباره اين مساله نامهيي بنويسم، نوشتم اما به جايي نرسيد. چند روز پيش در تجريش فيلمبرداري ميكردم. در كمال تعجب ديدم موسسه صوتي تصويري سروش سريال روشنتر از خاموشي را به شبكه نمايش خانگي عرضه كردهاند و جالب است بدانيد حتي يك تماس هم با من نگرفته بودند! جالب است بدانيد حتي در برشور نام مرا فقط به عنوان «كارگردان» ذكر كردهاند و فراموش كردهاند هر سريالي يك نويسنده هم دارد. اين رفتار همان قدر نابخردانه است كه بخواهيم نام يك پدر را از شناسنامه فرزندش حذف كنيم.
احتمالا نتيجه يك سهل انگاري است. من فقط طرح موضوع ميكنم اما اينكه چه نيتي پشت اين مساله است را نميدانم. فقط ميگويم قشنگ و محترمانه نيست. ما از طرفي داعيه عمل به آموزههاي اخلاقي و ديني را داريم اما در رعايت حق و حقوق يكديگر گاهي اين آموزهها را رعايت نميكنيم. من به عنوان فيلم ساز كه نه كارمند جايي هستم و نه حقوق ماهيانه از جايي ميگيرم و بيمهام را هم خودم رد ميكنم تا كي ميتوانم كار كنم؟ اگر فردا گرفتار يك بيماري سخت بشوم كدام نهاد فرهنگي وجود دارد كه هزينههاي بيماري مرا متقبل شود؟ تنها اميد يك هنرمند كه آينده او را بيمه ميكند، حق مولفي است كه بابت پخش آثارش در قالب CD يا نمايش در شبكههاي مختلف ميگيرد. اغلب آثار من بارها از شبكههاي مختلف پخش شده و به شكل CD به بازار عرضه شده و برخي مانند شب دهم شمارگان بالاي يك ميليون نسخه داشته است. برخي سريالهاي من هم به شبكههاي خارجي فروخته و از اين شبكهها پخش شده است. سريال مدار صفردرجه من به شبكه ines آذربايجان فروخته و از اين شبكه پخش شده است. سريال ميوه ممنوعه هم به شبكه يك mbc فروخته شده است.
تا آنجايي كه من در جريان هستم، هنگام عقد قرارداد شما در مقابل دستمزدي كه دريافت ميكنيد كليه حقوق مادي و معنوي را به سازمان صدا و سيما واگذار ميكنيد.
بله، اما مگر نوع ديگري از قرار داد هم وجود دارد؟ من چند بار در طي سالهاي گذشته خيز برداشتم تا نوع ديگري از قرارداد را ببنديم. در سريال زمانه و در مسير زايندهرود به تلويزيون پيشنهاد كرديم تمام هزينههاي مربوط به توليد اثر را از طريق يك اسپانسر تقبل ميكنيم و شما ريالي هم پرداخت نكنيد اما فقط بخشي از هزينههاي آگهيهاي بازرگاني را به ما پرداخت كنيد اما تلويزيون اين پيشنهاد را قبول نكرد. قرارداد فعلي همان مثل معروفش كشك خاله است. اميدوارم بعد از 50 سال كه از عمر فعاليت تلويزيون در ايران ميگذرد، اتفاقي در اين زمينه بيفتد. قطعا رعايت حقوق مولف يك حركت فرهنگي مثبت خواهد بود. البته لازمهاش اين است كه همكاران من هم اين مساله را بخواهند.
سالها قبل وقتي قرار بود با كارگرداني درباره سريالي كه در حال پخش داشت گفتوگو كنيم، اين گفتوگو در دفتر كارگردان انجام ميشد. ساخت سريال هم به پايان رسيده بود و حتي گاهي اوقات آن اثر تدوين شده به تلويزيون تبديل شده بود اما در سالهاي اخير، گفتوگو با كارگردانهاي سريالهاي مختلف اغلب در سر صحنه سريال آنها و حين ضبط بخشهايي از سريال انجام شده است. به نظر ميرسد ديگر آن دوره كه سريالي ساخته و به طور كامل تحويل تلويزيون شود به پايان رسيده و شرايط سريالها تا حدودي شبيه روزنامهها شده كه بسته به شرايط روز تغييراتي در نحوه پخش و حتي توليد آنها رخ ميدهد.
اين شكل از كار كردن اصلا مطلوب من نيست و اگر من امكان انتخاب داشتم، قطعا ترجيح ميدادم همان وضعيتي را انتخاب كنم كه سال قبل داشتم. سالها قبل وقتي ساخت سريالي را آغاز ميكرديم، متن كاملا آماده بود و زمانبندي مشخصي براي پيش توليد و توليد وجود داشت. «روشنتر از خاموشي»، «شب دهم» و «مدار صفردرجه» در چنين شرايطي توليد شدند اما سه سريال «ميوه ممنوعه»، «اشكها و لبخندها» و «زمانه» با شرايطي توليد شد كه امروز شاهد آن هستيد. اينكه چرا اين گونه شد، دلايل مختلفي دارد. دو سريال اخيرم سريال مناسبتي بود و مانند ديگر سريالهاي مناسبتي در سالهاي اخير، در دقيقه 90 فيلمنامهيي تصويب ميشود و در زمان تصويب ممكن است تنها 5 قسمت از سريال آماده باشد و مابقي فيلمنامه هم در زمان توليد نوشته ميشود. اين رويكرد چندان مطلوب نيست و باعث ميشود فشار و استرس زيادي به گروه وارد شود و هم به دليل همزماني توليد و نوشته شدن فيلمنامه، در هر دو بخش شتابزدگيهايي اتفاق ميافتد. به همين دليل آن شكل اول را بيشتر ميپسندم.
اين شكل عرضه فقط محدود به كارهاي معاصر نيست بلكه حتي درباره سريالهاي تاريخي ـ كه مهمترين آثار تلويزيوني هستند ـ گاه در ميانه تدوين بخشهاي جديدي از كار فيلمبرداري و به كار اضافه ميشود. به نظر ميرسد چنين وضعيتي مطلوب تلويزيون هم نيست، زيرا هم انرژي زيادي از مسوولان تلويزيون ميبرد و هم هزينههاي فراواني را به آنها تحميل ميكند. به نظر شما تا چه حد اين مساله ناشي از شرايط بيروني خارج از سازمان صدا و سيماست؟
مسلما اگر مسوولان تلويزيون عزم خود را جزم كنند تا اثري را با برنامهريزي زماني مشخص توليد كنند و بر اين عزم ايستادگي كنند، مطمئن باشيد اين اتفاق كمتر ميافتد. اما وقتي درباره سريالهاي مناسبتي، چند فيلمنامه از چند ماه قبل ارائه ميشود و مدت زمان زيادي طول ميكشد تا بررسي شوند و چون موعد آن مناسبت نزديك است، مجبور به انتخاب يك فيلمنامه و تصويب آن ميشوند. رفتهرفته گروههاي سازنده نيز خود را با چنين شرايطي وقف ميدهند. تهيهكننده، نويسنده و كارگردان هم در چنين شرايطي ناگزيرند خود را با اين شرايط وقف دهند تا بتوانند كار كنند. اما اگر ساختاري طراحي و تدوين شود كه بر مبناي آن ساختار نوشته شدن فيلمنامه در زمانبندي مشخص صورت گيرد و پيشتوليد و توليد همچنين شود و اين يك امر الزامي و ضروري شود، توليدكنندگان هم ناگزيرند خود را با اين فرآيند تطبيق دهند. اين اتفاق در شبكههاي خصوصي دنيا هم رخ ميدهد. در برخي موارد پيشتوليد يك فيلم سه ماه طول ميكشد و كل فيلمبرداري در 20 روز اتفاق ميافتد. اين مساله به اين دليل است كه برنامهريزي دقيق زماني و مالي مشخصي وجود دارد كه اين اتفاقها در آن چارچوب رخ ميدهد. متاسفانه اين معادله سالهاست در توليد سريالهاي تلويزيوني به هم خورده است.
شايد علت اين باشد كه فضاي عمومي كشور ما با كشورهايي كه اين شكل از توليد در آنها وجود دارد كاملا متفاوت است.
به علاوه اينكه ما شبكههاي دولتي داريم كه بودجه آن از طريق دولت تامين ميشود و كم يا زياد و دير يا زود بودجهاش از سوي دولت ميرسد و در قسمتهاي مختلف اين تشكيلات تقسيم ميشود اما شبكههاي خصوصي ناگزير هستند در كمترين زمان هزينههاي خود را از محل درآمدهاي ديگر تامين كنند.
در كشور ما بخش خصوصي آلبوم موسيقي توليد ميكند، فيلم هم ميسازد و روزنامه هم منتشر ميكند اما در عرصه عمل، زماني كه نوبت به عرضه اين آثار ميرسد از پخش آلبوم موسيقي كه مجوز دولتي دارد گاهي جلوگيري ميشود. خوانندهيي كه ميخواهد در يك بخش از كشور كنسرت دهد هم اجازه چنين كاري پيدا نميكند، روزنامهها مجبور به تبعيت از خط مشي مشخصي ميشوند و فيلمي هم كه مجوز وزارت ارشاد دارد، در بخشي از سينماهاي تحت نظر حاكميت اجازه نمايش پيدا نميكند. آيا ميتوان تلويزيون را هم به اين مجموعه اضافه كرد و نتيجه گرفت فضاي فرهنگي ما فضاي نامشخص و مغشوش و درگير سليقههاي مختلفي است كه اگر هركدام از آنها فشار كوچكي به صدا و سيما وارد كنند، آن مجموعه دچار تلاطم ميشود؟
قطعا همينطور است كه شما ميگوييد. من از سال 1372 فعاليتم در تلويزيون را آغاز كردم و سال آينده بيستمين سال فعاليت من در تلويزيون بوده است. در اين 20 سال گاهي شاهد بودهام كه فشارهاي زيادي از بيرون به تلويزيون وارد شده كه غيرقابل تحمل بوده است. گاهي بسته به مديران، ميزان اعتماد به نفس آنها و مسائل ديگر، ممكن است مديران به سازندگان يك سريال كمتر فشار بياورند يا بيشتر فشار بياورند. متاسفانه ما شرايط تعريف شده فرهنگي- اجتماعي نداريم كه در اين شرايط تعريف شده روشن و شفاف فرهنگي- اجتماعي، همه گروههاي فكري و فرهنگي و همه آنهايي كه در اين زمينه فعاليت ميكنند تكليف خود را بدانند. بدانند در كدام حوزه ميتوانند وارد شوند و در كدام حوزه نميتوانند. به همين دليل گاهي ورود ما به اين عرصهها و اقدام به توليد اثر، مثل قدم زدن با چشمهاي بسته است.
احتمالا روي لبه تيغ!
بله. اين وضعيت ضريب استرس و اضطراب را به حدي بالا ميبرد كه قطعا در يك فرآيند توليد خلاقانه فرهنگي ممكن است آسيبهاي جدي زيادي را به دنبال داشته باشد.
به سابقه 20 ساله فعاليت خود در تلويزيون اشاره كرديد اما اگر فعاليتهاي پيش از ورود شما به عرصه تلويزيون همچون: حضور در تئاتر و مطبوعات را هم به اين 20 سال اضافه كنيم ميتوان نتيجه گرفت كه شما در مقاطع مختلف همچون: دهه شصت، دهه هفتاد، دهه هشتاد و دهه نود كه هركدام شرايط متفاوتي داشتهاند در عرصه رسانهها فعاليت كردهايد. به عنوان يك هنرمند چه مسيري را در اين سالها در پيش گرفتهايد كه منجر به خلق آثار خوب و با كيفيت شود؟
به قول معروف «شود ولي به خون جگر شود». آثار تلويزيوني كه در اين 20 سال ساختم، بسيار پرچالش و سخت بود. به قول مرحوم علي حاتمي «من نميتوانم اسم بلبل را عندليب الدوله بگذارم». در اين 20 سال بارها تا مرز سكته قلبي پيش رفتم. من حداقل دو بار در بيمارستان بستري شدم.
در چه كارهايي؟ بعد از مدار صفردرجه و ميوه ممنوعه در بيمارستان بستري شدم. البته دلم هم نميخواست اين حرفها را بزنم اما رسيدن به آستانه 20 سال فعاليت در تلويزيون كه همزمان با مقطع جواني و ميانسالي من بوده، مرا دچار حس عاطفي خاصي نسبت به تلويزيون كرده و به همين دليل اين حرفها را بيان ميكنم. ميتوانم بگويم در اين 20 سال من به زندگي شخصي و خانوادگيام نرسيدم. حتي آن جوري كه هر مردي ميتواند كنار خانوادهاش باشد نبودم. روزي چشم باز كردم و ديدم پسران كوچكم مردهاي بزرگي شدهاند.
از اين مقدار وقت گذاشتن براي تلويزيون پشيمان هستيد؟
اصلان پشيمان نيستم چون حاصل اين 20 سال وقت گذاشتن، خلق آثاري بوده كه مردم كوچه و بازار آنها را تماشا كردهاند و اين مردم، گاهي كه مرا ميشناسند از من تقدير و تشكر ميكنند. من ميدانم كه ما در جهاني زندگي ميكنيم كه بايد براي هر انتخابي تاواني پس داد اما گاهي اين روزها ميروم جلوي آينه و به چين و چروكي كه روي صورتم افتاده نگاه ميكنم، ريش و موي سفيدم را نگاه ميكنم و با خودم ميگويم آيا تاوان اين انتخاب بايد اينقدر سنگين باشد كه من در ازاي دلبستگي به هنر و فرهنگ اين سرزمين و تلاش جانكاه و جانفرسا براي بخشيدن لحظات آرامش، سرگرمي و زيبايي به مخاطبان آثارم بسياري از چيزها را قرباني كنم؟ آيا در جاهاي ديگر دنيا هم اين اتفاقها رخ ميدهد؟ آيا در نقاط ديگر دنيا هم با هنرمندي كه عمر خود را صرف خلق آثاري كرده كه در جامعه خودش مطرح بوده اين?گونه بايد رفتار شود كه در اين سالها با من رفتار ميشود؟اين روزها سريالي از من در حال پخش است كه بعد از مدتها گروه زيادي از مردم را پاي تلويزيون نشانده است. من فرد تازه واردي در اين عرصه نيستم و جوياي نام هم نيستم اما بايد با من و اثرم اين?گونه برخورد شود كه اين روزها دارد برخورد ميشود؟ هركجا دل?شان ميخواهد جايي از كار را حذف ميكنند و متوجه اين مساله نيستند كه با من چه ميكنند. من در اين سالها فعاليتهايي هم در سينما داشتهام كه با استقبال فراواني از سوي مخاطبان مواجه شده است. فيلم «پستچي سه بار در نميزند» كانديداي 10 جايزه از جشنواره فيلم فجر شد و جايزه بهترين كارگرداني منتقدان را دريافت كرد كه از جهاتي ارزش آن از جشنواره فجر بسيار بيشتر است، جايزه بهترين كارگرداني را گرفت. حتي فيلم «كيفر» هم از منتقدان جايزه بهترين فيلم سال را گرفت. بارها دوستان و منتقدان دلسوزي به من پيشنهاد كردند براي هميشه به سراغ سينما بروم اما من چنين نكردم.
قطعا در اين ميان دلايلي وجود داشته كه شما همچنان حضور در تلويزيون را به سينما ترجيح دادهايد. اين دلايل چه بوده است؟
تنها چيزي كه در اين سالها مرا دلگرم به فعا نیــــــــک نیــــــــــــــــــــوز...
ما را در سایت نیــــــــک نیــــــــــــــــــــوز دنبال می کنید
برچسب : هنر ,فرهنگ ,سریال ,تلویزیون , نویسنده : سردبیر نیک نیوز nick بازدید : 542 تاريخ : سه شنبه 10 بهمن 1391 ساعت: 3:20